گنجور

 
صغیر اصفهانی

ایهاالناس این جهان را نیم جو مقدار نیست

جز متاع درد و محنت اندر این بازار نیست

شد مقصر آدم و حق در جهانش جای داد

پس جهان زندان و در زندان بجز آزار نیست

گر بیابم صد زبان وز هر زبان در هر نفس

صد هزارش شکوه گویم جای هیچ انکار نیست

گفتمت این دهر خصم دوستان خود بود

دوستی با خصم کار مردم هشیار نیست

این عجوز بیوفا را چاره نبود جز طلاق

ورنه کس ایمن ز کید و مکر این مکار نیست

یکدم از خواب گران بیدار شو تا کی ترا

طعنه زن باشند بیداران که این بیدار نیست

هیچ در هیچ است اسباب جهان اندر جهان

این سخن پوشیده بر چشم الوالابصار نیست

صاحب آثاران دنیا را چه پیش‌ آمد که حال

هیچ یکشان را بجا آثاری از آثار نیست

حالیا جبریل جان را بال استغفار ده

چون که عزرائیل آمد جای استغفار نیست

اندکی در فکر استغنای یوم الفقر باش

چند می‌گویی چرا‌ اموال من بسیار نیست

رو قناعت کن صغیرا تا که کار آسان شود

گر تو آسان‌گیر باشی کارها دشوار نیست