گنجور

 
صغیر اصفهانی

از غم زلفت ندانم دوش بر من چون گذشت

اینقدر دانم که دود آهم از گردون گذشت

گر بگویم شمه ای از آن جگرها خون شود

آنچه بی لعل لبت بر ایندل پرخون گذشت

بیتو بگذشت آنچه ایلیلای جان بر من شبی

در تمام عمر نتوان گفت بر مجنون گذشت

پست شد شمشاد و کاجم در چمن پیش نظر

در ضمیرم چون خیال آنقدر موزون گذشت

شربت وصلست عاشق را دوای درد و بس

زانکه اینجا کار از سقراط و افلاطون گذشت

هر کسی گنج قناعت جست و استغنای طبع

در حقیقت دولتش از دولت قارون گذشت

جز محیطت می‌نخوانم دیگر ای چشم صغیر

زان که عنوان تو از سیحون و از جیحون گذشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت

آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت

تا دلی آوردم و این فتنه ها بر داشتم

از گرانباری چه ها بر خاطر گردون گذشت

با من گریان چه داری، رو که تا نزدیک من

[...]

صائب تبریزی

کاروان گریه از چشمم ندانم چون گذشت

تا سر مژگان رسید، از صد محیط خون گذشت

قمریی بر لوح خاک از نقش پایش نقش بست

سرو من هر جا که با آن قامت موزون گذشت

آتش سودا نمی خوابد به افسون اجل

[...]

قدسی مشهدی

شد بهار از توبه‌کردن بایدم اکنون گذشت

می‌رسد گل چون توان از باده گلگون گذشت؟

من که شمع محفل قربم سراپا سوختم

حال بیرون‌ماندگان بزم، یا رب چون گذشت؟

خواستم بر یاد بالای تو چشمی تر کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه