گنجور

 
صغیر اصفهانی

حجه قائم که جبریل‌امین دربان اوست

او به فرمان خدا و چرخ در فرمان است

مطلع فجری که بادش هر دم از ما صد سلام

حجه عصری که هم والعصر اندرشان اوست

آسمانش خوان جود و خاص و عامش ریزه خوار

مهر و مه را خواهی ار دانی دو قرص از خوان اوست

چارام و هفت اب را شیخ تزویج و طلاق

سه ولدرا پرورش در دامن احسان اوست

ای خوشا دوران او هرچند دور روزگار

ز ابتدا تا انتها چون بنگری دوران اوست

یکه تا ز عرصهٔ ایجاد کاین گوی فلک

تا ابد در گردش از یک لطمه چوگان اوست

شاه ایوان علووشان که خود عرش علا

با علو قدر ادنی پایه ایوان اوست

تا نیاید کی رود ظلم از جهان ای عدل خواه

عدل از دیوان چه خواهی عدل در دیوان اوست

فیض بی پایان مبدء میرسد مطلق بوی

وانچه بر هر کس رسد از لطف بی پایان اوست

خوش بفردای جزا از لغزش پا ایمنست

هر که را دست ولا‌ام روز بر دامان اوست

خوش ترا کلب در خود خواند از شفقت صغیر

حجته قائم که جبریل‌ام ین دربان اوست