گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

سبزی آثار خط گرد لب آن ساده بست

این عجب آب زمرد بین که بر بیجاده بست

کشته ی آن خط نوخیزم که چون ترکیب شد

صورتش معنی آب زندگی در باده بست

ایکه در دامی نیفتادی مبین زنجیر زلف

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

باده در جامت مدام از اشک گلگون منست

غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست

خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی سخن

هر که پرسد حال من گویی که مجنون منست

چهره ی زردم نموداریست از خون جگر

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

دم به دم در عاشقی دل را زیانی می‌شود

هر زمان از عمر من آخر زمانی می‌شود

دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن

پیر می‌سازد مرا تا او جوانی می‌شود

روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

آنکه بهر دیگران در زلف چین می‌افگند

چون رسد نزدیک من چین در جبین می‌افگند

دیده‌ام جایی پری‌رویی که پیش تخت او

گر سلیمان می‌رسد حالی نگین می‌افگند

گر سوار این است و جولان این به اندک ترکتاز

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

آه آتشناک من بوی دل مجنون دهد

گر نسوزد دل، کجا این روشنی بیرون دهد

بس محالست اینکه گردونم دهد نقد مراد

او که تا یکذره دارم می ستاند چون دهد

گرنه از بیداد او تیغم رسد بر استخوان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید

سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید

هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت

رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید

آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

تا رخت را سبزه در گلبرگ تر پنهان بود

از تماشا سیر نتوان شد مگر پنهان بود

باز وقت آمد که هر کس با حریف سرو قد

در میان لاله و گل تا کمر پنهان بود

خوش بود با لاله رویان باده در لبهای جو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

نوبهار آمد که بوی گل جهان را خوش کند

جرعه نوشان را شقایق نعل در آتش کند

خرم آن شاهد که نوشد جرعه ی بیغش بناز

عاشق دلخسته از نظاره ی او غش کند

لاله خون ریزان، گل آتشبار و سوسن ده زبان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

روز گلگشتست و یاران برگ عشرت ساختند

گلرخان رفتند و در گلزار صحبت ساختند

کار افتادست عاشق را که در صحرا و باغ

دلبران هر روز مجلس را بنوبت ساختند

گوشه ی بستان خوشست اکنون که محبوبان مست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

از چه مجنون مرغ را بر فرق خود جا کرده بود

غالبا از پیش لیلی نامه‌ای آورده بود

از من محروم دی چون می گذشت آن شهسوار

تن نهان در خاک و از خون دیده ام در پرده بود

دل نمی داد از کف آسان غنچه ی پیکان یار

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

بیخودی در عشقبازی باد و رسوایی مباد

درد دل باد و ملامت، ناشکیبایی مباد

بیتو غیر ناله ی جانسوز و آه جانگداز

عاشقانرا همدم شبهای تنهایی مباد

رستم از قید خرد یا رب اسیر عشق را

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد

شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد

دید در محراب نقش طاق ابرویت امام

شد دلش بیتاب و سر در گوشه ی محراب زد

دل که سوی غمزه ی مژگان خونریزت شتافت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

عید شد هر کس مه نو را مبارکباد کرد

هر گرفتاری بطاق ابرویی دل شاد کرد

گریه ی مستان ز سوز و ناله ی چنگ صبوح

زاهد خلوت نشین را رخنه در اوراد کرد

شام عید از جان خود بی او ملالی داشتم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

ماه من از جامه خواب مهر سر بر می‌کند

خلعت مخموری خورشید در بر می‌کند

یار جایی تا کمر در زر نهان چون آفتاب

عاشق بیچاره جایی خاک بر سر می‌کند

خاک مرد از کیمیای عشق زر گردد ولی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

التفات چشم آن مشکین‌غزالم می‌کشد

مردمی‌ها می‌کند کز انفعالم می‌کشد

گرچه آزادم ز قید دانه و دام هوس

شوق دام و دانهٔ آن زلف و خالم می‌کشد

من نمی‌نالم ز اندوه شب هجران ولی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

گه به لطفم می‌نوازد گه به نازم می‌کشد

زنده می‌سازد مرا آن شوخ و بازم می‌کشد

نازنین من کجایی وه که در راه امید

دیدهٔ محروم، از اشک نیازم می‌کشد

گر نگریم می‌شود خوناب‌ها در دل گره

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

هر مصور کان جمال و صورت موزون کشد

حیرتش گیرد که ناز و غمزه ی او چون کشد

تشنهٔ وصلت ز دست ساقیان چشم و دل

کاسه‌های خون بیاد آن لب میگون کشد

وقت آن مست محبت خوش که در بزم وصال

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ای مرا هر ذره با مهر تو پیوندی دگر

هر سر مویی به وصلت آرزومندی دگر

بگسل از دام گرفتاری که بر هر ذره اش

از کمند زلف مشگین بسته یی بندی دگر

منکه همچون غنچه دارم با لبت دلبستگی

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

کار ما جز نامرادی نیست دور از وصل یار

نامرادانیم ما را با مراد دل چکار

گر نمی چینم گل شادی خوشم با خار غم

زانکه من دیوانه ام گل را نمی دانم ز خار

دل چو بردی بعد ازین صبر و قرار از ما مجو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

هیچ دولت تا ابد باقی نمی ماند بکس

دولتی کان هست باقی دولت عشقست و بس

مرغ دل تا دام زلف و دانه ی خال تو دید

طایر اندیشه ام افتاد در دام هوس

یار بی پروا و فریاد دل من بی اثر

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode