گنجور

 
بابافغانی

کار ما جز نامرادی نیست دور از وصل یار

نامرادانیم ما را با مراد دل چکار

گر نمی چینم گل شادی خوشم با خار غم

زانکه من دیوانه ام گل را نمی دانم ز خار

دل چو بردی بعد ازین صبر و قرار از ما مجو

بیدلان را نیست دور از دلبران صبر و قرار

کار فرما تیر مژگان را و تیغ غمزه هم

گو دل ما خون چکان میباش و جان ما فگار

چند سازی چاره ی دردم خدا را ای طبیب

به نخواهد شد به درمان تو، دست از من بدار

زار می سوزد دل من منعم از زاری مکن

تا بگریم بر دل پر آتش خود زار زار

تا کنار از من گرفتی ای بهشت عاشقان

جای گل دارد فغانی اشک گلگون در کنار