گنجور

 
بابافغانی

روز گلگشتست و یاران برگ عشرت ساختند

گلرخان رفتند و در گلزار صحبت ساختند

کار افتادست عاشق را که در صحرا و باغ

دلبران هر روز مجلس را بنوبت ساختند

گوشه ی بستان خوشست اکنون که محبوبان مست

هر یکی پای گلی جستند و خلوت ساختند

وقت آن آمد که در عالم به دست آید گلی

بینوایان بسکه با خار ندامت ساختند

آه از این بستان که تا برگ از درخت آمد برون

از برای رفتنش صد گونه علت ساختند

قصر یاقوتست پنداری درخت ارغوان

کز برای عشرت اهل مروت ساختند

دوست دارم طور میخواران که گر دشمن رسد

در زمانش مست از جام محبت ساختند

گرچه مستم چشم بر لطف ازل دارم هنوز

زانکه حاضر بوده ام آن دم که جنت ساختند

باده پنهان کن فغانی تا نگیرد نام بد

کیمیایی کان به صد تدبیر و حیلت ساختند