سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱
بس که گشتم ناتوان، هرگه صفیری میکشم
از دل مجروح، پنداری که تیری میکشم
چون سبوی می، ندارم قوت برخاستن
دست بر سر، انتظار دستگیری میکشم
از خیال روی او شد پیرهن خوشبو مرا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۳
گه ز شوق او در آتش، گاه در خون میرویم
خضر کو تا بنگرد این راه را چون میرویم
همچو توبه با صلاحیت به مجلس آمدیم
لیک رسواتر ز بوی می به بیرون میرویم
هرکجا باشد، چو ما دیوانگان را جای نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۴
عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم
گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم
در ره این دوستان، صد خار در پایم شکست
نیست در دستم گلی تا بر سر دشمن زنم
داغ دست خود نمایم، داغ سازم لاله را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵
خویش را از بس به تیغ موج این دریا زدم
جای ناخن بر تن من نیست، بر هر جا زدم
عرصه ی معمور بر خیل سرشکم تنگ بود
همچو ابر نوبهاری خیمه بر صحرا زدم
روزگار از عجز گفتم مهربان گردد، نشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶
چون گره جا در خم آن زلف دلکش کردهایم
پای خود پیچیده در دامن، فروکش کردهایم
میکند از دلگشایی گریهٔ ما کار می
ما به آتش آب را چون شیشه روکش کردهایم
کار ارباب صفا برعکس چون آیینه است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۰
فصل گل رفت و به جام می دمی نگذاشتم
همچو لاله داغ دل را مرهمی نگذاشتم
خنده ی موجم درین دریا کجا تر می کند؟
من که دریا را وجود شبنمی نگذاشتم
در محبت بس که کردم خاک عالم را به سر
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱
یاد ایامی که دامی همچو بلبل داشتیم
گاه با گل دستبازی، گه به سنبل داشتیم
با جهان سودای ما نازکدلان صورت نبست
او چو آتش خار و خس میجست و ما گل داشتیم
عالم مستیست ساقی، دور ما را مگذران
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲
ای در ایام تو تیغ غمزه را الماس نام
در میان کینه جویانت خدانشناس نام
شیوه ی بیگانگی از بس به عهدت عام شد
دور نبود گر نداند خضر را الیاس نام
چشم و مژگان سیاهت هندوان جنگجو
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴
ما خس و خار از ره خوبان به دامن میکشیم
منت تیغ شهادت را به گردن میکشیم
از تهیدستی، چو خواهد خرقهٔ ما بخیهای
رشتهٔ تسبیح چون عیسی به سوزن میکشیم
محتسب را نیست راه حرف در بازار ما
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹
ساغری کو تا به دل از عیش اسبابی دهم
پنجه ی غم را به زور می مگر تابی دهم
کشتی سرگشته ام چون بشکند، در هر طرف
تخته ی تعلیم ازان بر دست گردابی دهم
گر دلت از کشتن صیدی چو من خوش می شود
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱
از دو جانب سرگرانی را تحمل میکنیم
ما و او با یکدگر جنگ تغافل میکنیم
بس که از گلچینی این باغ دارد خارها
پنجهٔ خود را خیال بال بلبل میکنیم
چشم ما را سرمه از حسن سیاهان دادهاند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
اختیار گوشه درمان است، همت میکنم
مینشینم همچو عنقا و فراغت میکنم
تیغ چون خورشید نتوانم کشیدن بر کسی
بر دل خود چون زنم ناخن، شجاعت میکنم
هرچه کردم شکر آن را، روزگار از من گرفت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰
تا به کی بر من شکست آید چو مینا از زمین
می گریزم بر فلک همچون مسیحا از زمین
دارد از جای دگر سررشته در کف ریشه ام
آب و رنگم نیست چون گل های دیبا از زمین
در گلستانی که چون گل ما درو پرورده ایم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱
مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن
من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن
نسبتی با مشرب پروانه گر داری بس است
گر نباشد آتشی، بر آب آتش رنگ زن
بلبلان با هم نمی دانند غیر از دوستی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲
ترک من کز بزم می گلرنگ میآید برون
همچو شمشیر از برای جنگ میآید برون
رسم خونریزی به دست و تیغ او زیبنده است
این حنا از دست او خوشرنگ میآید برون
هیچ کس از صحبت آشفتگان خوشدل نرفت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴
نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان
لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان
نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست
موج آب تیغ، زنجیر گلوی کشتگان
گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵
فصل گل شد، نالهٔ عیشی ز بلبل قرض کن
گر نداری زر برای باده، از گل قرض کن
بیپریشانی نگردد جمع اسباب نشاط
بهر دل سرمایهای زان زلف و کاکل قرض کن
حسن هرگز طرفی از پهلوی اهلیت نبست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸
دشمن خود گر نهای، ما را به خود دشمن مکن
در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن
بر شکست گوهرم دستی نداری ای حسود
بهر سودن، آب چون گرداب در هاون مکن
شرم بادت از ید بیضای بیرونق کلیم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰
ای چو برگ غنچه در عهدت پر از جان آستین
جان اگر بر تو فشانم، برمیفشان آستین
آب چشمم هرکجا بیند، به خون رنگین کند
همچو آن طفلی که نشناسد ز دامان آستین
من چو ریگ بادیه سیرابم از لبتشنگی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲
چون توان با غیر دل را خالی از کین ساختن
هرگز از بلبل نمی آید به گلچین ساختن
سهل باشد حسن هرجا دعوی اعجاز کرد
سرمه را در چشم خوبان خواب سنگین ساختن
من نمی دانستم ای مهمان تو آتش بوده ای
[...]