گنجور

 
سلیم تهرانی

فصل گل شد، نالهٔ عیشی ز بلبل قرض کن

گر نداری زر برای باده، از گل قرض کن

بی‌پریشانی نگردد جمع اسباب نشاط

بهر دل سرمایه‌ای زان زلف و کاکل قرض کن

حسن هرگز طرفی از پهلوی اهلیت نبست

مایهٔ تمکین خوبی از تغافل قرض کن

بی‌نوایی می‌کشد بلبل ز تاراج خزان

از چراغ محفل ای پروانه یک گل قرض کن

این همه افغان ندارد گر جفایی دیده‌ای

سخت بی‌صبری سلیم، اندک تحمل قرض کن