گنجور

 
سلیم تهرانی

عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم

گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم

در ره این دوستان، صد خار در پایم شکست

نیست در دستم گلی تا بر سر دشمن زنم

داغ دست خود نمایم، داغ سازم لاله را

آستینی بشکنم، بر آتشی دامن زنم

تا بداند باغبان کز باغ او چون رفته ام

پنجه ی خونین خود را بر در گلشن زنم

جوهر روح از شراب کهنه ماند با صفا

تا نگیرد زنگ، این آیینه را روغن زنم

تیره بختان را رسد از روی دل تسکین سلیم

آب چون آیینه بر خاکستر گلخن زنم