گنجور

 
سلیم تهرانی

ترک من کز بزم می گلرنگ می‌آید برون

همچو شمشیر از برای جنگ می‌آید برون

رسم خونریزی به دست و تیغ او زیبنده است

این حنا از دست او خوش‌رنگ می‌آید برون

هیچ کس از صحبت آشفتگان خوشدل نرفت

مور از ویرانه‌ام دلتنگ می‌آید برون

نیست آسان ساغر عشرت گرفتن از فلک

بادهٔ ما همچو لعل از سنگ می‌آید برون

بس که گشتم ناتوان، هرگاه می‌نالم سلیم

ناله‌ای گویی ز تار چنگ می‌آید برون