گنجور

 
سلیم تهرانی

دشمن خود گر نه‌ای، ما را به خود دشمن مکن

در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن

بر شکست گوهرم دستی نداری ای حسود

بهر سودن، آب چون گرداب در هاون مکن

شرم بادت از ید بیضای بی‌رونق کلیم

این هنر را پیش داغ دست ما روشن مکن

بر سر میدان دعوی می‌رسم ای مدعی

بهر جستن رخنه همچون تیر در جوشن مکن

همچو عیسی در جهان با آب باریکی بساز

آرزوی زنده‌رود از چشمهٔ سوزن مکن

خصم در دعوی سپر افکنده است، اما سلیم

تیر مصرع بر دلش زن، رحم بر دشمن مکن