گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴

 

خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل

که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل

راهزن را نبود باک ز فریاد جرس

ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل

دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

دورم از فتنه که در سایه مژگان توام

خاطرم از همه جمعست پریشان توام

ناله هرچند غبار تنم از جا برداشت

طالع دون نرسانید بدامان توام

زانجمن پیشتر از شمع برون خواهم رفت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴

 

تا من از صیقل می آینه روشن کردم

شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم

آب آهن همه از دیده زنجیر چکید

بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم

لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم

آب لب تشنگی از آهن پیکان گیرم

خوابم اینست که در دیدنت از هوش روم

خوردنم اینکه سرانگشت بدندان گیرم

عرق خجلت من سیل وجودم گردد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

دست و دل تنگ و جهان تنگ خدایا چکنم

من و یک حوصله تنگ باینها چکنم

سنگ بر سینه زنم شیشه دل می شکند

نزنم شوق چنین کرده تقاضا چکنم

در ره عشق اگر بار علایق همه را

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲

 

بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم

همه رو سجده کنان تا در خمار شدم

شیشه پیچ دل از مستی من خود نشکست

من باین دل شکنان از چه گرفتار شدم

خرم از ابر بهاری نشدم طالع بین

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

دوش در خواب چو آن طره پیچان دیدم

صبح در بستر خود سنبل و ریحان دیدم

از هواداری آنزلف چنانم که اگر

برد خواب اجلم خواب پریشان دیدم

ایخوش آندم که زحیرت نزنم دیده بهم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

منکه دور از وطنم عیش تمنا نکنم

بقفس تا نرسم بال و پری وا نکنم

نتوان درد سر از گریه هر شمع کشید

بی سبب خوی بتاریکی شبها نکنم

کو دماغی که به بیگانه کنم آمیزش

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم

پنبه شیشه می مرهم ناسور کنیم

طمع خام نشد ز آتش حرمان پخته

گر بدوزخ برویم آرزوی حور کنیم

خدمت بزم شراب تو زما می آید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

گه گهر گه شرر از دیده تر یافته ام

من هم از برق وهم از برق و هم از ابر نظر یافته ام

تا که از پای فتادم زهمه در پیشم

پا براه تو اگر باخته پر یافته ام

پیش پا را نتواند ز سیه روزی دید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

همتی کو که دلان از عیش جهان بردارم

گل به بلبل دهم و برگ خزان بردارم

نخل بالای تو آن شعله خاشاک وجود

بکنار آرم و خود را زمیان بردارم

هر نفس جستن آن موی میان آسان نیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

 

هرگز آشفته ز بد گردی دوران نشدم

داد خاکم همه بر باد و پریشان نشدم

آه ازین غفلت سرشار که چون ساغر پر

جان بلب آمد و از گریه پشیمان نشدم

طالعی خصم شکن در همه میدان دارم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹

 

نه همین می رمد آن نوگل خندان از من

می کشد خار درین بادیه دامان از من

با من آمیزش او الفت موج است و کنار

روز و شب با من و پیوسته گریزان از من

قمری ریخته بالم به پناه که روم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱

 

ای صبا این دل صد چاک به جانان برسان

شانه تحفه به آن زلف پریشان برسان

به چمن گر گذری ناله‌ای از من نشنو

نغمه تازه به مرغان خوش‌الحان برسان

زاد راهم همه چون دیده عاشق آبست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱

 

آمد آن هوش ربای دل کار افتاده

زلف آشفته بپایش چو نگار افتاده

حسرت ناوک او می کشدم این چه بلاست

که اگر تیر خطا گشته شکار افتاده

همرهان دشمن و من بیکس و رهزن در پی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

فقر وارستگی است از غم هر نیک و بدی

نه که سر بار شود فکر کلاه نمدی

خلق مرغان اسیرند که در یک قفسند

زان میان از که توان داشت امید مددی

غنچه در باغ جهان نیز چو من با دل تنگ

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸ - در مدح محمدامین میرجملهٔ شهرستانی

 

هردم از خویشتن آهنگ رمیدن داری

نه همین ز اهل وفا میل بریدن داری

ناله انگشت به لب می‌زندم هر ساعت

شکوه‌ای سر کنم ار تاب شنیدن داری

آتشی از نگه گرم نگاهی باید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱

 

دلگشائی نبود آنچه ز صحرا یابی

این متاعیست که در گوشه تنها یابی

گوشه ای گیر که از یاد خلایق بروی

نه که از عزلت خود شهرت عنقا یابی

ایکه دلشاد بتحسین عوامی چه شود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰

 

نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی

عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی

هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ

کو حبابی که بدریا نکند سر گوشی

اخگر از عاقبت کار جهان باخبرست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - تاریخ کدخدائی و زن گرفتن شاه شجاع

 

ایدل از گلشن امید گل عیش بچین

روزگار طرب و عشرت جاوید آمد

بیش از آن روز که نوروز چمن عید کند

بمشام همه بوی گل امید آمد

جشن و مأوای سلاطین جهان، شاه شجاع

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode