گنجور

 
کلیم

دلگشائی نبود آنچه ز صحرا یابی

این متاعیست که در گوشه تنها یابی

گوشه ای گیر که از یاد خلایق بروی

نه که از عزلت خود شهرت عنقا یابی

ایکه دلشاد بتحسین عوامی چه شود

گر دمی صد نظر از صورت دیبا یابی

هر مرادیکه نشد ز انجم و افلاک روا

از در دلها یا از دل شبها یابی

از دل خویش اگر زنگ غرض دور کنی

هر چه زشت است درین آینه زیبا یابی

نرسد دست تو گر بر ثمر نخل امید

سعی کن کابله چند ته پا یابی

بال پرواز فلک داری و قانع شده ای

که ببزمی که روی جای ببالا یابی

عجبی نیست ز حرص تو کلیم ار خواهی

ضامن از حق زپی روزی فردا یابی