گنجور

 
کلیم

تا من از صیقل می آینه روشن کردم

شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم

آب آهن همه از دیده زنجیر چکید

بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم

لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد

کشته های عمل خویش چو خرمن کردم

در جهان طالع خاکستر صیقل دارم

خود سیه روز و هزار آینه روشن کردم

کنج تاریک من از چشم بد روزن دور

با خیال تو در او دست بگردن کردم

همتم آتش داغ از در همسایه نخواست

من دیوانه از آن جای بگلخن کردم

کاغذ گرده شد از سوزن مژگان تو دل

رنگش از سرمه آن نرگس پرفن کردم

جای یک خار نه در پای و نه در دامن ماند

چشم بد دور که خوش غارت گلشن کردم

فرصت دوختن چاک دلم نیست کلیم

تیغ برداشته تا رشته بسوزن کردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مشتاق اصفهانی

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

از فراق تو چه گل‌ها که بدامن کردم

شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا

سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم

گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد

[...]

رفیق اصفهانی

دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم

کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم

دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود

آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم

خرمن هستی خود سوختم از آه ببین

[...]

یغمای جندقی

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

در فراق تو چه گل ها که به دامن کردم

فروغی بسطامی

بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم

معنی عشق تو را بر همه روشن کردم

کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد

که من از گردش آن نرگس رهزن کردم

خادم غیر شدم با همه غیرت عشق

[...]

نیر تبریزی

بس که از آه سحر مشعله روشن کردم

دزد شب را سوی دل راه معین کردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه