گنجور

 
کلیم

منکه دور از وطنم عیش تمنا نکنم

بقفس تا نرسم بال و پری وا نکنم

نتوان درد سر از گریه هر شمع کشید

بی سبب خوی بتاریکی شبها نکنم

کو دماغی که به بیگانه کنم آمیزش

دیدن آینه را منکه تمنا نکنم

دعوی صبر و دل و دین همه باطل باشد

گر دل گمشده در زلف تو پیدا نکنم

تاب همچشمی پروانه نخواهم آورد

شمع را با قد رعنای تو همتا نکنم

منصب یمن قدم همچو بهارم ندهند

دشت را سبز گر از آبله پا نکنم

چون سر شیشه می بسته دهان آمده ام

سر حرفی که ازو خون نچکد وا نکنم

عادتم تا نشود شکوه ارباب کرم

سایه از ابر باین بخت تمنا نکنم

رتبه هستی حلاج مرا منظور است

پنبه را بیهده تاج سر مینا نکنم

ای که گفتی که مکن عربده زین بیش کلیم

مستم از گردش آنچشم مکن تا نکنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

گر تو خواهی که تو را بی‌کس و تنها نکنم

وامقت باشم هر لحظه و عذرا نکنم

این تعلق به تو دارد سر رشته مگذار

کژ مباز ای کژ کژباز مکن تا نکنم

گفته‌ای جان دهمت نان جوین می ندهی

[...]

امیرخسرو دهلوی

پیش روی تو حدیث مه و جوزا نکنم

ور کنم نیز یقین دان که به عمدا نکنم

به تماشای رخ چون گل تو می آیم

ور بگویی، به چمن پیش تماشا نکنم

آنچه بر من لب تو می کند، ای جان، من نیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه