گنجور

 
کلیم

فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم

پنبه شیشه می مرهم ناسور کنیم

طمع خام نشد ز آتش حرمان پخته

گر بدوزخ برویم آرزوی حور کنیم

خدمت بزم شراب تو زما می آید

می توانیم که از گریه گزک شور کنیم

از پی کینه ما تیغ به بندد بمیان

ما اگر دست هوس در کمر مور کنیم

زندگی بسکه زبیداد فلک تلخ شده است

خسته به شه را پرسش رنجور کنیم

پرده هرچند فزون جلوه افشا خوشتر

فهم این نکته ز راز دل طنبور کنیم

چاره زاریست بر دلبر مغرور کلیم

نتوانیم چو رامش بزر و زور کنیم