گنجور

 
کلیم

هردم از خویشتن آهنگ رمیدن داری

نه همین ز اهل وفا میل بریدن داری

ناله انگشت به لب می‌زندم هر ساعت

شکوه‌ای سر کنم ار تاب شنیدن داری

آتشی از نگه گرم نگاهی باید

از جگر گر سر خونابه کشیدن داری

هر سر موی ترا جلوه ناز دگر است

نگهی سوی خود انداز که دیدن داری

دگر آزادی کونین تمنا نکنم

گر بدانم که سر بنده خریدن داری

عزلتت گوشزد روح امین گشت کلیم

بس بود گر سر تحسین طلبیدن داری