گنجور

 
کلیم

خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل

که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل

راهزن را نبود باک ز فریاد جرس

ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل

دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم

ماند پیکان تو در سینه به غمخواری دل

خنده بر بخت زنم یا به وفاداری دوست

گریه بر خویش کنم یا به گرفتاری دل

طاقت صبر و سکون در سر کار دل رفت

عاشقان خانه خرابند ز معماری دل

آنکه بگذاشت چنین نرگس بیمار تو را

گفت من هم نکنم چاره ی بیماری دل

مذهب بنده و آزاد همین یک حرف است

چیست آزادی کونین؟ سبکباری دل

عشق چون تیغ کشد بر دل بیچاره کلیم

کیست جز داغ که آید به سپرداری دل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

رسته بودم مه من چندگه از زاری دل

از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل

تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو

در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟

هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت

[...]

جامی

دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل

کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل

ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا

گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل

کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد

[...]

هلالی جغتایی

نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل

نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل

دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست

یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا

[...]

صائب تبریزی

مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل

که شب زلف بود زنده زبیداری دل

بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد

من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل

تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل

مگر از طرز نگاهم شنوی زاری دل

نقد فرصت که به غمخواری دل خرج کنی

صرف کن خانه خراب از پی غمخواری دل

گر نه بیماری چشمان تو ساریست چرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه