خم زلفی است دگر دام گرفتاری دل
که درو موی نگنجیده ز بسیاری دل
راهزن را نبود باک ز فریاد جرس
ترک یغما نکند غمزه ات از زاری دل
دید چون بیکسی ما دل آهن شد نرم
ماند پیکان تو در سینه به غمخواری دل
خنده بر بخت زنم یا به وفاداری دوست
گریه بر خویش کنم یا به گرفتاری دل
طاقت صبر و سکون در سر کار دل رفت
عاشقان خانه خرابند ز معماری دل
آنکه بگذاشت چنین نرگس بیمار تو را
گفت من هم نکنم چاره ی بیماری دل
مذهب بنده و آزاد همین یک حرف است
چیست آزادی کونین؟ سبکباری دل
عشق چون تیغ کشد بر دل بیچاره کلیم
کیست جز داغ که آید به سپرداری دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف درد و رنجهای عاشقانه پرداخته و از احساسات عمیق دل میگوید. شاعر به زیباییهای موی محبوب و تأثیر آن بر دل عاشق اشاره کرده و نشان میدهد که چگونه عشق میتواند باعث آسیب و عذابی بیپایان شود. همچنین، شاعر به تضاد بین خنده و گریه و بیتوجهی عشق به درد دل عاشق میپردازد. در نهایت، موضوعاتی مانند وفاداری، فراق و آزادی در عشق مطرح میشوند که نشاندهنده یأس و ناامیدی عاشق است. این شعر به طور کلی حس شیدایی و دردمندی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی و جذابیت یک تار موی معشوق میپردازد. اشاره دارد به اینکه زلف معشوق به قدری زیبا و بافت آن چنان پیچیده است که دل را در دام خود میاندازد. در واقع، این زلف نه تنها خود یک زیبایی است، بلکه به دلیل زیباییاش، دلهای بسیاری را به خود جذب کرده و در آن چنگ انداخته است.
هوش مصنوعی: راهزن به صدای جرس اهمیت نمیدهد و از دلتنگی و غم تو به راحتی عبور میکند.
هوش مصنوعی: وقتی به تنهایی و بیکسیام نگاه میکنی، دلم که سفت و سخت بود، نرم میشود و تیر محبت تو در قلبم میماند تا به غمخواری دل من برسد.
هوش مصنوعی: من باید بین دو احساس متضاد انتخاب کنم؛ آیا باید به شانس خود بخندم یا به وفاداری دوستم اشک بریزم؟ آیا بهتر است که بر خودم بگریم یا به دل مشغولیهایم افسوس بخورم؟
هوش مصنوعی: صبر و آرامش دیگر در دل من نمانده است و عاشقان به خاطر عشقشان، تمام هستیشان را از دست دادهاند.
هوش مصنوعی: کسی که از کنار نرگس بیمار تو رفت، به من گفت که من هم راهی برای درمان درد دل نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: مذهب من و آزادگی من در یک نکته خلاصه میشود: آزادی یعنی سبکی و راحتی دل.
هوش مصنوعی: عشق مانند شمشیری بر دل بیچاره کلیم فرود میآید، آیا چیز دیگری جز زخم و داغی بر دل باقی میگذارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل
تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟
هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
[...]
دوستان چند کنم ناله ز بیماری دل
کس گرفتار مبادا به گرفتاری دل
ای که بر زاری دل می کنی انکار بیا
گوش بر سینه من نه بشنو زاری دل
کوی تو منزل دلهاست کسی چون گذرد
[...]
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
[...]
مکش ای سلسله مورو به هم از زاری دل
که شب زلف بود زنده زبیداری دل
بند و زنجیر مرا کیست که از هم گسلد
من که آزاد نگشتم ز گرفتاری دل
تیغ خورشید ز خاکستر شب نورانی است
[...]
کو زبانی که دهم شرح گرفتاری دل
مگر از طرز نگاهم شنوی زاری دل
نقد فرصت که به غمخواری دل خرج کنی
صرف کن خانه خراب از پی غمخواری دل
گر نه بیماری چشمان تو ساریست چرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.