آتش دیگ هوس از دل سوزان گیرم
آب لب تشنگی از آهن پیکان گیرم
خوابم اینست که در دیدنت از هوش روم
خوردنم اینکه سرانگشت بدندان گیرم
عرق خجلت من سیل وجودم گردد
فقر را گر دهم و ملک سلیمان گیرم
وجه می گر نبود منکه ببوئی مستم
جا بهمسایگی باده فروشان گیرم
روش سوختن داغ ز دام آموزم
وز قفس قاعده چاک گریبان گیرم
از تف آتش آن تب که تنم را بگداخت
از گل داغ گلاب از پی درمان گیرم
داده خویشتن ایام چو می گیرد باز
حیف باشد که بجز پند زدوران گیرم
دارم آن حوصله و صبر که غم هم نخورم
از تهیدستی اگر روزه حرمان گیرم
نتوان بود کلیم اینهمه در بند لباس
بهر اطفال سرشکی که بدامان گیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.