گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

ماز عشق یار دردل آتشی افروختیم

هرچه نقش غیر در وی بود کلی سوختیم

گر نباشد عشق ما حسنش کجا پیدا شود

شمع رویش را ز نور عشق ما افروختیم

زنده می سازد لبش هردم هزاران مرده را

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

ای جمال جان فزایت وایه جان و دلم

مهر رخسار تو کرده خانه در آب و گلم

دعوی عقل و قرار ما هم از دیوانگیست

ورنه با سودای عشق او که گوید عاقلم

کشته شمشیر هجرانست جان بیدلان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

باز از سودای زلفش بی سرو سامان شدم

در شعاع حسن او شیدائی و حیران شدم

تا که خورشید جمال نوربخش او بتافت

ظلمت ما نور گشت و همچو مه تابان شدم

چون بدیدم از همه ذرات مهر روی دوست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم

با می و معشوق لاف نیکنامی می‌زنم

تا به ملک وصل جانان راه یابد جان ما

بی‌سر و سامان به راه عشق گامی می‌زنم

چون به کوی زهد کاری برنیامد زاهدا

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

من ز تاب آتش عشق تو ناپرواستم

در هوای مهر رویت ذره سان شیداستم

جان شیرین گر ز دستم میرود فرهادوار

همچو کوه بیستون در عشق پا برجاستم

در ره عشاق گشتم بانوااز وصل دوست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

در طریقت رهروان را رهنمایی می‌کنم

در حقیقت عارفان را پیشوایی می‌کنم

گر شدم بیگانه از جان و جهان در عشق او

لیک با جانان همیشه آشنایی می‌کنم

گرچه در صورت گدا و رند و قلاش آمدم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

حج من سوی تو آمد طوف کویت کعبه‌ام

دیدن دیدار تو باشد صفا و مروه‌ام

جامه احرام من باشد تجرد از هوا

لازم درگاه تو بودن همیشه وقفه‌ام

حاجیان را گرچه باشد هدیه بد نه پیش تو

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

چون بفضل حق رهی در ملکت جان یافتم

صد هزاران عالم بیحد و پایان یافتم

سال ها درهر یکی زان عالم اقلیم جان

سیر کردم جمله عالم عین جانان یافتم

جمله ذرات عالم از لطیف و از کثیف

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

غیر مهر ماه رویی نیست حالی در خورم

غیر سودای سر زلفش نباشد در سرم

در زمین از چشم من هر سو روان شد جوی آب

برامید آنکه از سرو بلندش برخورم

مرغ روحم از بدن اندر هوای وصل او

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

در طریقت سالها در نار محنت سوختیم

تا بنور فقر شمعی در جهان افروختیم

هر که لاف از عاشقی ز ددان که ابجد خوان ماست

تا بفن عشق ورزی نکته ها آموختیم

جامه چاکان گرچه بودند در حقیقت پرده در

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

مبداء خلقت بامر کن فکان من بوده ام

منتهای مقصد از خلق جهان من بوده ام

پیش ازآن کاسرار غیب آید بصحرای شهود

برزخ غیب و شهادت در میان من بوده ام

گرچه در صورت نمودار دو عالم گشته ام

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

تا بنای عاشقی در کاینات انداختیم

چتر رفعت را بملک لامکان افراختیم

چون ظهور کل او اول بنقش ما نمود

بار دیگر ما جهان را مظهر خود ساختیم

شد نهان در پرده کثرت جمال وحدتم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

آفتاب روی تو تابان شد از ذرات کون

می نماید پرتو حسن تو از مرآت کون

پیش ازآن کاندر جهان این مصحف و اوراق بود

در کتاب حسن تو مکتوب شد آیات کون

عالم از نور تجلی مینماید هست نیست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

ای دل ار معشوق جویی باش یار عاشقان

از سر صدق و صفا کن جان نثار عاشقان

دردل عاشق چه میجویی نشان غیریار

نیست نام غیر در دار و دیار عاشقان

کی بیابد ره ببزم وصل معشوق آنکسی

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

جلوه معشوق دیدم در لقای عاشقان

واله و شیدا ازآنم در هوای عاشقان

در تجلی رخ معشوق و تاب حسن او

گر فنا شد جان ما بادا بقای عاشقان

سرفراز کاینات آمد بملک هر دو کون

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

بس غریب و طرفه افتادست حال عاشقان

جسم ایشان در زمین و جانشان برآسمان

در مکان ابدان ایشان پای بند آمد ولی

دایما ارواحشان طیران کند در لامکان

ظاهر ایشان بود مشغول خلق از مرحمت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

از جمله ذرات جهان مهر جمالت شد عیان

ای شاهد رویت نهان در پرده کون و مکان

از پرده گر نایی برون، بنمای روی لاله گون

کی کم شود سوز درون، ای سروقد دلستان

زآئینه روی نکو، عکس رخت بنمود رو

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

ای وصالت آرزوی جان غم پرورد من

در فراقت شد بگردون آه دودآلود من

لذت دنیا و دین گو، هرکه می خواهد ببر

غیر دیدارت نباشد در جهان مقصود من

جان و دل در باختم تاشد وصالت حاصلم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

ازمی شوق جمال روی جانان همچو من

مست و لایعقل بعالم کم توانی یافتن

میزند برجان و دل هر دم دو صد تیر جفا

ترک چشم مست خونخوار پرآشوب فتن

رخت جان و دین و دنیا را بغارت می برد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان

اعقل عالم بوصف گفته لااحصی ازآن

عارفان را نیست بهره غیر حیرت زانکه هست

درکمال کبریای تو یقین ما گمان

کی برد عقل فضولی ره بکنه معرفت؟

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode