گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای وصالت آرزوی جان غم پرورد من

در فراقت شد بگردون آه دودآلود من

لذت دنیا و دین گو، هرکه می خواهد ببر

غیر دیدارت نباشد در جهان مقصود من

جان و دل در باختم تاشد وصالت حاصلم

در ره عشقت همین باشد زیان و سود من

یکدم ازما روی عالم سوز اگر سازی نهان

آتش افتد در درون چرخ ز آه و دود من

میکنم از خلق پنهان درد عشقت راولی

فاش می سازد بعالم اشک خون آلود من

چون تجلی میکند بردل جمال روی دوست

محو و نابود است در حسنش نمود و بودمن

از فنای ما چو وصل دوست حاصل میشود

ای اسیری تو فنا شو گر کنی بهبود من