تا بنای عاشقی در کاینات انداختیم
چتر رفعت را بملک لامکان افراختیم
چون ظهور کل او اول بنقش ما نمود
بار دیگر ما جهان را مظهر خود ساختیم
شد نهان در پرده کثرت جمال وحدتم
تا نقاب عزت از غیرت برو انداختیم
مابسودای وصال دوست در بازار عشق
نقد هستی در قمار نیستی در باختیم
هرکه خالی کرد خود را از خودی مانند نی
از دم جانبخش او را در نفس بنواختیم
چون شعاع نور وحدت گشت تابان بر دلم
نقش کثرت را ز لوح سینه وا پرداختیم
تا تجلی کرد واجب نقش ممکن شد فنا
بی اسیری مایکی بودیم و دو نشناختیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم
ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم
سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم
بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت
[...]
ما به رنجوری و مهجوری و دوری ساختیم
بزم وصل دوست را با دیگران پرداختیم
نقد قلب ما نشد رایج به بازار وفا
تا چو زر در بوته غم صد رهش نگداختیم
قامت ما چنگ شد و اندر سماع اهل درد
[...]
ما دل و دین در قمار عشق جانان باختیم
خلوت جانرا ز رخت غیر وا پرداختیم
تا نباشد قلب نقد جان و دل در عشق او
سالها در بوته درد و غمش بگداختیم
چون وصال او نشد حاصل من مشتاق را
[...]
ما به عهدت خانهٔ دل از طرب پرداختیم
در به روی خوش دلی بستیم و با غم ساختیم
سایهپرور ساخت صد مجنون صحراگرد را
رایتی کاندر بیابان جنون افراختیم
خشک بر جا ماند رخش فارس گردون چو ما
[...]
ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم
می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
رایت سبزی که از آزادگی افراختیم
تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.