گنجور

 
اسیری لاهیجی

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم

با می و معشوق لاف نیکنامی می‌زنم

تا به ملک وصل جانان راه یابد جان ما

بی‌سر و سامان به راه عشق گامی می‌زنم

چون به کوی زهد کاری برنیامد زاهدا

حالیا در میکده رندانه جامی می‌زنم

من که در اقلیم تقوی خواجه بودم کنون

پیش پیر میکده دم از غلامی می‌زنم

تا نمایم ره به کوی وصل جانان خلق را

در طریق حق صلای خاص و عامی می‌زنم

چون ز خود فانی مطلق گشتم و باقی به حق

در مقام فقر گلبانگ تمامی می‌زنم

چون اسیری در طریق عشق بودم پخته

زآتش سوداش اکنون جوش خامی می‌زنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode