گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای ز درک کنه تو عاجز عقول عاقلان

اعقل عالم بوصف گفته لااحصی ازآن

عارفان را نیست بهره غیر حیرت زانکه هست

درکمال کبریای تو یقین ما گمان

کی برد عقل فضولی ره بکنه معرفت؟

قطره کی دارد خبر از قعر بحر بی کران؟

اعرف دوران حدیث ما عرفناک چو گفت

در ره تو لاف عرفان کی سزد از دیگران

در صفات ذات پاک تو زبانها جمله لال

خود نیاید بحر اوصاف تو در ظرف بیان

نیستی درجا و خالی نیست از تو هیچ جا

ذات تو باشدمنزه ازکم و کیف و مکان

گرد پیرامون ذاتت کی رسد انس و ملک

در کمال وصف تو چون حیرت آرد عقل و جان

خیره گردد دیده دل در شعاع مهر ذات

چون نشان یابد کسی از نور بی نام و نشان

چون اسیری شد فنا در پرتو روی تو یافت

از جمال نوربخش تو حیات جاودان

 
 
 
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه