گنجور

 
اسیری لاهیجی

در طریقت سالها در نار محنت سوختیم

تا بنور فقر شمعی در جهان افروختیم

هر که لاف از عاشقی ز ددان که ابجد خوان ماست

تا بفن عشق ورزی نکته ها آموختیم

جامه چاکان گرچه بودند در حقیقت پرده در

ما باستادی نگر کانها چگونه دوختیم

هرکسی مالی و ملکی کرد حاصل در جهان

همت ما بین که نقد عشق او اندوختیم

گرچه در بازار عشقش هرکسی چیزی خرید

مابسودای غم او خویش را بفروختیم

چونکه غیرت پرده عزت ز رویش برگرفت

آتشی در کاینات افتاد و کلی سوختیم

چون بدست مافتاد از وصل او گنج روان

زان اسیری وام ایام فراقش توختیم