صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹
آنکس که داده نسبت روی ترا بماه
الحق یک آسمان و زمین کرده اشتباه
مشکل که جز قفای تو پوید ره دگر
ای سرو ناز هر که به بیند ترا براه
کس سرو را ندیده که پوشد ببر قبا
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
عشقت سپرد از دل دیوانه بدیوانه
این گنج کند منزل ویرانه بویرانه
در مجلس ما دلها بخشند بهم صهبا
می دور زند اینجا پیمانه به پیمانه
می با همه نوشیدم یک میهمه جا دیدم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
زان سفله وجودی که شریر است عدم به
دستی که به آزار علم گشت قلم به
آندل که باندوه کسان خرم و شاد است
پیوسته گرفتار به اندوه و علم به
آنکو قلمش گرم سیه کاری و فتنه است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
ما را چو از عدم بوجود اوفتاد راه
پنداشتیم دار فنا را قرارگاه
آغازمان برفت ز خاطر دوصد فسوس
انجاممان به یاد نیاید هزار آه
باری چو هست اول و آخر اله و بس
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳
ای در گرانمایه وای یار یگانه
دریای غمت را نبود هیچ کرانه
در فکر دهانت شدهام هیچ بدانسان
کز من نبود غیر سخن هیچ نشانه
تو روی متاب از من دلخسته که سهل است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴
ای یار بکس وفا نکرده
جز جور و جفا بما نکرده
ای درد درون دردمندان
دانسته و اعتنا نکرده
صد درد که آمد و رفتی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵
ای دلارام که اندر دل ما آمدهای
اندر این خانه ندانم ز کجا آمدهای
به به ای گنج گرانمایه در این ویرانه
جای کس جز تو نباشد چه به جا آمدهای
ما کجا دولت وصل تو کجا پندارم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
ای مقیم دل کهام شب شمع این کاشانهای
میهمانت کی توان خواندن که صاحبخانهای
نیست مسکین پادشه را لایق بزم حضور
با گدایان همنشین از همت شاهانهای
آتش شوق است کافی بهر ما پروانگان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
دی گفت زاهد از دو جهان چون گذشتهای
گفتم خموش باش تو عاشق نگشتهای
تو پای بند آنچه من از وی گذشتهام
من در کمند آنکه تو از وی گذشتهای
داند یکی سعیدم و خواند یکی شقی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸
چیست دنیا در ره سیل فنا ویرانهای
دل نبندد بر چنین ویرانه جز دیوانهای
ساده شو تا نقش حکمت درپذیری زان که طفل
درپذیرد چون که مادر خواندش افسانهای
آب و خاک و سعی دهقان محض روپوش است و بس
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
ساقی از آن دو جرعه که در جام کردهای
هم فارغم ز ننگ و هم از نام کردهای
بایست می ز چشم توام تا شوم خراب
اتمام ده به آنچه که اکرام کردهای
انعام کردنت به من انعام ثانی است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
ستم ار بناتوانان ز ستمگری رسانی
بستم دچار گردی تو بوقت ناتوانی
عجب است اگر ز چشمت نفشاند آسمان خون
چو تو اشک چشم مظلوم بخاک ره فشانی
عجب است اگر نخیزند بکینت اهل عالم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
صاحب علم و عمل را رتبهٔ والاستی
قامت او در خور تشریف کرمناستی
هر که را علم و عمل حاصل نشد از قول حق
معنی بل هم اضل در حق او برجاستی
فخر در علم و ادب باشد نه در اصل و نسب
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
زالعلم حجاب الاکبرام د عقل سودائی
که دانائیست نادانی و نادانیست دانائی
بلی علمیکه بر جهلت بیفزاید از آن باید
کنی پرهیز ورنه میکشد کارت برسوائی
بتحقیق اطلبواالعلم ولو باالصین که گفت احمد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
ما بجز عشق ندیدیم صلاح دیگری
غیر از این کار نجستیم فلاح دیگری
آنمباحی که فزونتر بود اجرش ز ثواب
بخدا نیست بجز عشق مباح دیگری
جز از آن باده که ذرات همه مست و بند
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
بگرفته خواب چشمم غم چشم نیم خوابی
بربوده صبر و تابم رخ به ز آفتابی
چو بره نشینم او را بره دگر خرامد
چو کنم سئوالی از وی ندهد مرا جوابی
در او به لابه کوبم که شدن بکوی آن مه
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
غیر خونابه چه خوردی ز می انگوری
راحت روح طلب کن ز میمنصوری
بخور آن میکه کند تقویت عقل و روان
مخور آن باده که بر عقل دهد رنجوری
جز که از عقل نگردی بسعادت نزدیک
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
بیک خرام دل از من تو دلربا بردی
شکسته کاسهٔ درویش را کجا بردی
بچهره از جریان ای سرشگ افتادی
به پیش خلق چرا آبروی ما بردی
بگو به آنکه دل و دین بعشقبازی داد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
جان بتنگ آمدم از غصهٔ بی همنفسی
آخر ای همنفس از چیست بدادم نرسی
جمع خلقی بتماشای من انگشت گزان
تو نپرسی که بدین حال پریشان چه کسی
حال آن خستهٔ واماندهٔ افتاده ز پای
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی
آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی
سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است
که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی
آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار
[...]