گنجور

 
صغیر اصفهانی

زان سفله وجودی که شریر است عدم به

دستی که به آزار علم گشت قلم به

آندل که باندوه کسان خرم و شاد است

پیوسته گرفتار به اندوه و علم به

آنکو قلمش گرم سیه کاری و فتنه است

با تیغ جدا بند ز بندش چو قلم به

ایثار مکن در حق نااهل که صد ره

امساک در این باب ز ایثار و کرم به

قول بشر و فعل بشر راست به آری

آن ابروی جانانه و تیغ است که خم به

لامذهبی اسباب خرابی جهانست

با ترک صمد باز پرستش ز صنم به

از دیر و حرم روی بدل کن که بتحقیق

این خانه یار است و ز دیر و حرم به

گم گوی صغیر و مفزا رنج و ملالت

صحبت بد و نیک آنچه گه باشد همه گم به