گنجور

 
صغیر اصفهانی

ما را چو از عدم بوجود اوفتاد راه

پنداشتیم دار فنا را قرارگاه

آغازمان برفت ز خاطر دوصد فسوس

انجاممان به یاد نیاید هزار آه

باری چو هست اول و آخر اله و بس

مائیم از اله روان جانب اله

نک در رهیم و هر نفس ماست یکقدم

طی منازلست شب و روز و سال و ماه

اینره چو منتهی شد و ناگه اجل رسید

هر بنده دمده باز کند بر لقای شاه

آن مردگان زنده بنازم گه در حیات

درک حضور شاه کنند از علو جاه

هان کب مرو که سوی شه ار راسب شد رهت

بینی ورا معاینه بر صدر بارگاه

ای آنکه راه راست طلب میکنی بحق

بایست بردنت بحق از غیر حق پناه

هر فرقه ات بهمرهی خود صلا زنند

گر راه حق همی طلبی جز ز حق مخواه

حالی شبست و روز جزا میشود عیان

راه که راست بوده و راه که اشتباه

سر در هوا مرو بنگر پیش پای خویش

زان پیشتر که در نگری خویش را بچاه

شاه جهان علی است برو در قفای او

راهی که شاه رفته همانست شاهراه

از ما سوی صغیر گذشت و باو رسید

دنبال او گرفت که لا هادیاً سواه