دی گفت زاهد از دو جهان چون گذشتهای
گفتم خموش باش تو عاشق نگشتهای
تو پای بند آنچه من از وی گذشتهام
من در کمند آنکه تو از وی گذشتهای
داند یکی سعیدم و خواند یکی شقی
ای کلک صنع تا چه به نامم نوشتهای
هل خرقه چاک ماند و سوزن مجو که چون
سوزن رسد هر آینه محتاج رشتهای
ای خاک پای پیر خرابات نازمت
خاکی و لیک سرمهٔ چشم فرشتهای
هرکس که پا نهد به تو سرخوش برون شود
ای خاک میکده به چه آیی سرشتهای
کشت آنگه نفس خود کند احیای عالمی
عیسی وقتی ای که ز خود نفس کشتهای
گاه درو رسید و تو در خوابی ای صغیر
پشتت چو داس گشته و تخمی نکشتهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حناست آن که ناخن دلبند رشتهای
یا خون بی دلیست که در بند کشتهای
من آدمی به لطف تو دیگر ندیدهام
این صورت و صفت که تو داری فرشتهای
وین طرفهتر که تا دل من دردمند توست
[...]
ای زلف تیره سایهٔ بال فرشتهای
یا از سواد دیدهٔ حورا سرشتهای
آن رخ ستاره است و تو چرخ ستارهای
یا نی فرشته است و تو بال فرشتهای
بر گرد مه ز مشک سیه توده تودهای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.