صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
زلف از شانه بروی چو قمر میریزد
یا که بر برگ سمن سنبل تر میریزد
هر دلی کی هدف ناوک نازش گردد
غمزه اش خون دل اهل نظر میریزد
گر نقاب افکند از روی جود آنزهره جبین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
فلک خم گشت کز خود طرح چوگان تو اندازد
چو گو شد مهر تا خود را بمیدان تو اندازد
عجب شیرین نمکدانی بود لعلت که میخواهد
دل مجروح خود را در نمکدان تو اندازد
بمانند دل مجروح من صد چاک شد شانه
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
هر کس نه بعشق از سر اخلاص قدم زد
از پای درافتاد و بسر دست ندم زد
آن یار عرب زادهٔ مابین که دو ترکش
یغمای عرب کرد و شبیخون بعجم زد
خون دل عشاق ز مژگان سیه ریخت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
مدد ز چشم پر آبم سحاب میخواهد
مگر خدای جهان را خراب میخواهد
فشاندهام بدل خویش تخم مهر و وفا
نگریم از چه که اینکشته آب میخواهد
نقاب بسته یرخ یار بهر شورش خلق
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
سر عشقت بدل خسته نهان خواهم کرد
ور زند دم بکسی قطع زبان خواهم کرد
دل و دین تاب و توان صبر و شکیبا تن و جان
همه ایثار تو ایجان جهان خواهم کرد
تا بماند به جهان نام و نشانی از من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
در ملک وجود آنچه که از خاک برآید
آن به که عدم گردد و از تاک برآید
خورشید فلک تیره شود روز جهان شب
گر دود دل من سوی افلاک برآید
یکتن ز همه خلق جهان زنده نماند
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
سهی قد تو به سرو کنار جو ماند
بچشم من بنشین کان بجو نکو ماند
در ازی شب هجران دلم فسرد اما
از این خوشم که بدان زلف مشگبو ماند
چو چشم مست تو نرگس بدید شد بیمار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
چون بدل ناوک آن شوخ پری زاد آمد
شست او را ز دل آواز مریزاد آمد
دوش میگفت که با آتش عشقم چونی
ای عجب از من دل سوخته اش یاد آمد
ای پری رو که تنت هست بنرمی چو حریر
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
عاقبت دلا دیدی کار یار و من چون شد
حاصل من از عشقش دیدهٔ پر از خون شد
مهر اگر فزاید مهر از چه رو بآن مه من
هرچه مهر افزودم جور و کینش افزونشد
دوش مستی ما را جام مینشد باعث
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
ایدل این شوخ پریوش که چنین میگذرد
باخبر باش که غارتگر دین میگذرد
این صنم عمر عزیز است مگر یا شب وصل
یا مگر عهد شباب است چنین میگذرد
در کمینم که ببوسم لب لعلش آری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
تا لبم بوسه چند از تو دلارام نگیرد
نشود جان ز غم آزاد و دل آرام نگیرد
همه را بوسه عطا کردی و کردی ز غم آزاد
این غم ماست که آغاز وی انجام نگیرد
وعظ واعظ ز چه دانی نکند جا بدل ما
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد
خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد
صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم
ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد
شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
هر زمان زلف چو زنجیر توام یاد آید
دل دیوانهام از غصه به فریاد آید
کبک قد تو مگر دیده که در طرف چمن
خنده اش بر قد سرو قد شمشاد آید
ز آه من روی تو افروخته گردد آری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
ما را به یمن عشق روا از توکام شد
صد شکر کار ما به محبت تمام شد
دوشین به بزم قصهٔ خوبان همی گذشت
تا عاقبت به نام تو ختم کلام شد
زین بعد ما و عشق تو زیرا که پیش از این
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
یار بی پرده عبث پرده ز عارض نگشاید
رونما جان طلبد تا ندهی رخ ننماید
از وفا نام مبر در بر آن شوخ که با وی
هر چه مهر تو شود بیش جفایش بفزاید
لاف از عقل و دل و دین بر آن مه نتوان زد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
اگر از عشق به طور دلت اشراق آید
ارنی گوی تو را انفس و آفاق آید
نه عجب باشد اگر خرمن گردون سوزد
برق آهی که برون از دل عشاق آید
ایکه مشتاق نیی بهره ز دیدارت نیست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
دانی که دل بدلبر جانی چسان رسید
کوشید در طریق طلب تا بجان رسید
تا هر دو کون را ننهادیم زیر پای
کی دست ما بدامن آندل ستان رسید
تیغی است ابرویش که از آن تیغ هر کسی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
چندانکه سیل دیده من بیشتر شود
زان بیش آتش ستمش شعله ور شود
گفتم دلش به آه گدازم ولی مدام
سختی بر آن فزاید و این بی اثر شود
دوران هجر دلبر و ایام عمر من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
نه هر که تاخت بمیدان دلاوری داند
نه هر که سوخت در آتش سمندری داند
نه هر ستاره درخشید صاحب نظری
مهش شمارد و خورشید خاوری داند
توانگر آنکه بدست آورد دلی ورنه
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
ساقی چه باده بود که بر من حواله کرد
مست ابد مرا به نخستین پیاله کرد
با حکمت آن طبیب که صد ساله درد من
درمان بجرعهٔی ز شراب دوساله کرد
یارب شمیم مشگ و زد بر مشام جان
[...]