زلف از شانه بروی چو قمر میریزد
یا که بر برگ سمن سنبل تر میریزد
هر دلی کی هدف ناوک نازش گردد
غمزه اش خون دل اهل نظر میریزد
گر نقاب افکند از روی جود آنزهره جبین
حسن او آبروی شمس و قمر میریزد
با که گویم که همی کام مرا دارد تلخ
آنکه از قند لبش تنگ شکر میریزد
دامنم رشگ گلستان شده بس دیده بر آن
با خیال رخ او خون جگر میریزد
کی شوم شاد که هر دم پی آزردن من
فلک بوقلمون رنگ دگر میریزد
افتد از قدر چو از مرد هنر گردد دور
می شود زشت ز طاوس چو پر میریزد
گنج بیند چو نشد مایهٔ خود از خجلت
رو نهان میکند و خاک به سر میریزد
حرص دزدیست که او را نکنی گر زندان
خون عیسی ز پی بردن خر میریزد
بحر رحمت متلاطم کند آنقطرهٔ اشگ
که ز چشم تو بهنگام سحر میریزد
تا ثنا خوان شهنشاه نجف گشته صغیر
سخنش آب بر روی در و گهر میریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ناز گلبرگ رخت سنبل تر میریزد
لالهٔ سوختهدل خون جگر میریزد
هرشب از شرم گلستان جمالت صنما
آب از چهره خورشید و قمر میریزد
زلف تست آنکه پریشان شود از باد صبا
[...]
صبر هرچند به دل رنگ حضر میریزد
شوق از خانه برون رخت سفر میریزد
صدف از تشنهلبی مشرق تبخال شده است
ابر در کام نهنگ آب گهر میریزد
عارفان جان خود از خصم ندارند دریغ
[...]
«در دلم لالهصفت، خون جگر میریزد
صدف دیده به رخ، لؤلؤ تر میریزد»
هر زمان یاد کنم از لب عطشان حسین
دجلهسان، آب سرشکم ز بصر میریزد
بهر خونی که چکید از گلوی او به زمین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.