گنجور

 
صغیر اصفهانی

در ملک وجود آنچه که از خاک برآید

آن به که عدم گردد و از تاک برآید

خورشید فلک تیره شود روز جهان شب

گر دود دل من سوی افلاک برآید

یکتن ز همه خلق جهان زنده نماند

آن روز که شمشیر تو بی باک برآید

مقتول خم ابروی تو روز قیامت

از زیر لحد با دل صد چاک برآید

دانی چه بود صیقل آئینهٔ خاطر

آهی که سحر از دل غمناک برآید

جز عجز و تضرع ببرت تحفه چه آریم

خاکیم و بجز عجز چه از خاک برآید

در حشر کند دوزخیان را که بهشتی

این کار صغیر از شه لولاک برآید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode