گنجور

 
صغیر اصفهانی

برافکن پرده تا خورشید تابان از سما افتد

خرامان شو دمی تا سرو در بستان ز پا افتد

صبا بر هم مزن چین سر زلفش که میترسم

ختن ویران شود آشوب در شهر ختا افتد

شنیدم آن پری از شهر خود عزم سفر دارد

چه خوشباشد گذار محملش در شهر ما افتد

دلم تا دید آن چاه ز نخدان و خم گیسو

چو یوسف گه بچاه و گه بزندان بلا افتد

نسازم قبله تا از طاق محراب دو ابرویش

نماز من کجا مقبول درگاه خدا افتد

سیه شد روزگارم چون خطش از حسرت خالش

که باید جای هندو بر لب آب بقا افتد

صغیر از بهر دیدارش نشیند بر سر راهش

بود کانشاه خوبان را نظر سوی گدا افتد

 
 
 
کمال خجندی

سر زلفت نمی خواهم که در دست صبا افتد

کز آن جانها رود بر باد و سرها زیر پا افتد

رقیب از حد برون پای از حد خود می نهد بیرون

مبادا دامن دولت که در دست گدا افتد

به چین زلفت ار گفتم حدیث مشک معذورم

[...]

صائب تبریزی

نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد

سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سعیدا

به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد

نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد

چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی

که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد

ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعیدا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه