گنجور

 
صغیر اصفهانی

ما را به یمن عشق روا از توکام شد

صد شکر کار ما به محبت تمام شد

دوشین به بزم قصهٔ خوبان همی گذشت

تا عاقبت به نام تو ختم کلام شد

زین بعد ما و عشق تو زیرا که پیش از این

پختیم هر خیال به عشق تو خام شد

با یاد موی و روی تو ما را چه سالها

هی شام و صبح گشت و همی صبح و شام شد

در حیرتم که راحتی اندر زمانه چیست

یا بهر عاشقان تو راحت حرام شد

از من به مرغهای چمن ای صبا بگوی

کان مرغ پرشکسته گرفتار دام شد

از جامه‌ها نبود مرا غیر حرقه ئی

آن خرقه هم به میکده در رهن جام شد

گردون بود کمینه غلامی ز درگهش

آن‌کو به درگه شه مردان غلام شد

از روی سعی کعبه کند طوف آن دلی

کو از صفا محبت وی را مقام شد

مهرش مجو صغیر ز هر سفلهٔ دنی

این نعمت عظیم نصیب عظام شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode