گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

دلدار ما به درد دل ما نمی رسد

یا هیچکس به درد کسی وا نمیرسد

دردا که درد ما مرض بی طبیبی است

مردیم و این مرض به مداوا نمیرسد

کون از فساد محتضر است و علاج آن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

آن که از دوست بجز دوست تقاضا دارد

لاف عشق ار بزند دعوی بیجا دارد

نازم آن شوخ که از غمزه و طنازی و ناز

دلبری را همه اسباب مهیا دارد

در غم سلسلهٔ موی تو ای لیلی جان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

هزار بار به خون جگر طهارت کرد

که تا جمال تو را چشم من زیارت کرد

چه فتنه‌ای تو ندانم که چشمت از مردم

به غمزه دین و دل و عقل و هوش غارت کرد

بگفتمش به کجا اهل دل سجود آرند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

هر چند دانمت مهر ای نازنین نباشد

اما روا به عاشق پیوسته کین نباشد

هر کس نکرد قبله محراب ابرویت را

شک نیست اینچنین کس اهل یقین نباشد

چشمت که خواند آهو آهو نه شیر گیرد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

بر دل چو یاد لعل لب یار بگذرد

گویی مسیح بر سر بیمار بگذرد

صد داغ لاله را بنهد روی داغ اگر

روزی بباغ آن گل بی خار بگذرد

یکبار هر که بنگرد آن روی دلربا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

خواجه را گوی که از زیر زمین یاد کند

اینهمه روی زمین بهر که آباد کند

دل ویران شدهٔی را کند ار کس تعمیر

هست بهتر ز دو صد خانه که بنیاد کند

هر که خواهد دلش از قید غم آزاد شود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

راستی مردم از آندم که بصلب پدرند

چون ببینی به ره مرگ و فنا ره سپرند

عجب اینست که این قافله روزان و شبان

بعیان در حضرند و به نهان در سفرند

این جهان رهگذر و مردم غافل ز خدای

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

کسیکه بهر خدا ترک خودستائی کرد

تواند آنکه بملک خدا خدائی کرد

غلام صافی آئینه‌ام که رد ننمود

بهر لباس برش هر که خودنمائی کرد

میان خلق جهان همچو شانه باید بود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

یاد دو طره ات بدلم چون درون شود

سررشتهٔ دو عالمم از کف برون شود

زان صاد چشم و میم دهن مد ابروان

ما را رواست گر الف قد چو نون شود

موی سیه سفید شد و عشق من فزود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

مست ساقی ز سر آب عنب می‌گذرد

هر که شد محو مسبب ز سبب می‌گذرد

بر در پیر مغان چون گذری حرمت نه

چون که جبریل در اینجا به ادب می‌گذرد

چون کند جلوه حقیقت نبود جای مجاز

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

شده گم دلم که از هجر چو لاله داغ دارد

بچنین نشان عزیزان که دلی سراغ دارد

ز شراب ساقی‌ام شب دل و جان برقص‌ام د

متحیرم که این شوخ چه در ایاغ دارد

بر عشق میشود محو چراغ عقل آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

همره قافلهٔی روبرهی باید کرد

جای در میکده یا خانقهی باید کرد

کس به خود راه به سر منزل جانان نبرد

جان من پیروی خضر رهی باید کرد

به تزلزل نتوان عمر گرامی گذراند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

نه تنها خجلت از روی تو ماه آسمان دارد

که پا در گل ز رفتار تو سرو بوستان دارد

برخسار تو هر کس دید آن خال سیه گفتا

که هندو بچه‌ای اندر دل آتش مکان دارد

تو بی من میتوانی زندگانی کرد و من بیتو

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

مردم چشم تو نازیم که در پرده درند

واندر آن پرده ز مردم بملا پرده درند

دهنت هیچ و از آن هیچ بعشاق چنان

کار تنک است که از هستی خود بیخبرند

رسته گرد لب شیرین تو خط مشگین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

هر که را بوئی از آن طرهٔ پرچین‌ آمد

فارغ از مشک ختا و ختن و چین‌ آمد

آب و رنگ رخ یار است که در باغ عیان

از گل و لاله و از سنبل و نسرین‌ آمد

چکنم گر نشوم کافر عشقش که مرا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

شوخی به همه خلخ و فرخار نباشد

کاندر بر تو با همه فر خوار نباشد

از سبحه و زنار بود زلف تو مقصد

در دیر و حرم غیر تو دیار نباشد

چون دیده ببندم توام اندر دلی و بس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کس نیست تا نشان بمن از آن دهان دهد

آری ز هیچکس نتواند نشان دهد

این غم کجا برم که مرا جان بلب رسید

از حسرت لبی که بهر مرده جان دهد

قدش به جلوه شور قیامت بپا کند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

آینه چون جلوه گاه روی جانان می‌شود

روی جانان ظاهر و آئینه پنهان میشود

نیست شد چون آینه در حسن دلبر لاجرم

هر صفات دلبری از وی نمایان میشود

حسن آن معشوق را آئینه انسانست لیک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

ز جان خویش اگر عاشقان نظر گیرند

گمان مکن نظر از روی یار برگیرند

مرا بکشت غم یار لیک از آن شادم

که کشتگان غمش زندگی ز سر گیرند

مرا ز حالت مجنون خبر دهند دو دوست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

هر آنکو سر بخاک درگه پیر مغان دارد

بیمن اختر فیروزخوش بختی جوان دارد

خلوص‌آور بپیش و جان خلاص از حول محشر کن

که زر تا نیست خالص بیم روز ‌امتحان دارد

گمانم اینکه نفس مطمئنی نیست جز عاشق

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۳۹۰
۶۳۹۱
۶۳۹۲
۶۳۹۳
۶۳۹۴
۶۴۶۲