گنجور

 
صغیر اصفهانی

شوخی به همه خلخ و فرخار نباشد

کاندر بر تو با همه فر خوار نباشد

از سبحه و زنار بود زلف تو مقصد

در دیر و حرم غیر تو دیار نباشد

چون دیده ببندم توام اندر دلی و بس

چون باز کنم جز تو پدیدار نباشد

روی تو بهر دیده پدیدار و لیکن

هر دیده ترا قابل دیدار نباشد

منصور بصد شوق سوی دار شد آری

پا بست تو باکش ز سر دار نباشد

با باد صبا سر دل خویش بگویید

کاین بی سر و پا محرم اسرار نباشد

چون گنج نهفتم بدل خود غم خود را

با هیچ کسم حاجت گفتار نباشد

زیرا که اگر دوست بود به که نرنجد

ور خصم بود به که خبردار نباشد

شادی دو عالم غم یار است صغیرا

صد شکر تو را غیر غم یار نباشد