شوخی به همه خلخ و فرخار نباشد
کاندر بر تو با همه فر خوار نباشد
از سبحه و زنار بود زلف تو مقصد
در دیر و حرم غیر تو دیار نباشد
چون دیده ببندم توام اندر دلی و بس
چون باز کنم جز تو پدیدار نباشد
روی تو بهر دیده پدیدار و لیکن
هر دیده ترا قابل دیدار نباشد
منصور بصد شوق سوی دار شد آری
پا بست تو باکش ز سر دار نباشد
با باد صبا سر دل خویش بگویید
کاین بی سر و پا محرم اسرار نباشد
چون گنج نهفتم بدل خود غم خود را
با هیچ کسم حاجت گفتار نباشد
زیرا که اگر دوست بود به که نرنجد
ور خصم بود به که خبردار نباشد
شادی دو عالم غم یار است صغیرا
صد شکر تو را غیر غم یار نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دری از خلق به رویم
[...]
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
[...]
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد
گر علم یقین است تو را، عین یقین جو
کان طایفه را کبر به خروار نباشد
داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر
[...]
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
[...]
می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.