گنجور

 
صغیر اصفهانی

ز جان خویش اگر عاشقان نظر گیرند

گمان مکن نظر از روی یار برگیرند

مرا بکشت غم یار لیک از آن شادم

که کشتگان غمش زندگی ز سر گیرند

مرا ز حالت مجنون خبر دهند دو دوست

روا بود که ز احوال هم خبر گیرند

غلام همت آن رهروان چالاکم

که از دو کون ره عالم دگر گیرند

ز سنگ حادثه بشکسته بال مرغانند

که همچو بیضه فلک را بزیر پر گیرند

غزال طعمهٔ شیر است لیک ز آهوی چشم

بگاه صید یتان ره بشیر نر گیرند

صغیر طول‌ امل کن رها که هشیاران

مراین دو روزهٔ ایام مختصر گیرند