گنجور

 
صغیر اصفهانی

نه تنها خجلت از روی تو ماه آسمان دارد

که پا در گل ز رفتار تو سرو بوستان دارد

برخسار تو هر کس دید آن خال سیه گفتا

که هندو بچه‌ای اندر دل آتش مکان دارد

تو بی من میتوانی زندگانی کرد و من بیتو

نمانم زنده آری زندگانی تن بجان دارد

بیا تا نقد جان و سر بسودای تو در بازم

که کردم تجربت جز عشق هر سودی زیان دارد

بنازم شیوه چشمت که گر خون دل عاشق

بظاهر میخورد با او نظرها در نهان دارد

نه من ترک تو بتوانم نه بیداد تو کم گردد

خدا ای نازنین با من دلت را مهربان دارد

مران از در صغیر خسته را بگذار تا گویند

امیر کشور خوبان سگی بر آستان دارد