ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » زهد از دیدگاه آیات و روایات
دریغا که تا چشم بر هم زنی
در این عالم از ما نبینی تنی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
چون تو به جعد عنبرین نافه چین پراکنی
دامن و جیب گیتی از مشک ختن برآکنی
مو چو پراکنی به رو، رو چو برآکنی به مو
سنبل تر به دسته ای، دسته گل به خرمنی
هندوی خال دلستان نزتو همین بدین زیان
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
کوری و باغ و شمع را بسکه لطیف و روشنی
شمع مدام شعله ای باغ تمام گلشنی
فیض دهی به کفر و دین کز در طره و جبین
پرتو سایه پروری سایه پرتو افکنی
وصل و فراق در بهم گرنه میسر از چه رو
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
گرنه فدای آن سری ور نه به پای آن تنی
دل نه که سنگ پهلوئی سر نه که بار گردنی
قبله دیر و مسجدی، کعبه زهد و زاهدی
غارت دین و دانشی، فتنه کوی و برزنی
بر به صلاح دشمنان، طره و ابروی و مژه
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۴۰
نه کنون کم به بر آسوده چو جان در بدنی
تاج سر یار دل امید روان تاب تنی
عقل و دین را چه و زنجیر به زلف و ذقنی
به وفای تو کزان روز که دلبند منی
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۱۹ - تلبیس دوم
نه رختی که بر دامنم در زنی
نه جسمی که پیراهنم بر کنی
یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۶ - داستان زادن «معصومه»
به کوری آن کش بود دشمنی
پذیرد دل دوستان روشنی
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲
چه اعتبار به سرو است چون تو در چمنی
چه احتیاج به شمع است چون در انجمنی
تو را که مشک ز مو نافه نافه میریزد
خطاست آنکه بگویند آهوی ختنی
بسحر چشم فسونگر عدوی زهادی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹
آفت دین و دل و فتنه هر مرد و زنی
آوخ ای غمزه جادو که چه پرمکر و فنی
سبحه زاهد و زنار مغان هر دو گسست
که نه زاهد دل و دین دارد و نه برهمنی
من کجا دعوی پرهیز کجا توبه کدام
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵
روز نخواهد آمدن چون شب ما به روشنی
بیهده نوبتی چرا نوبت صبح میزنی
عقل به صبر میدهد پندم بی خبر که تو
رشته عقل میبری ریشه صبر میکنی
غمزه ترک راهزن عربد ساز کرده ای
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۳
ایکه از چهره شمع انجمنی
بقد ازنار سرو در چمنی
نکنم با خیال زلف و رخت
بچمن میل سنبل و سمنی
عارفش مرده لحد خواند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۱
در کمندم فکنده صف شکنی
نقدم از کف ربوده سیمتنی
سخت بازو و عربده جوئی
صف شکن جان شکار راهزنی
غیر زلفش ندیده کس که کند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۵
عنکبوتا بر مگس تا چند رشته میتنی
شاهبازی شو که در صحرا غزالی افکنی
حاش لله گر ز صیادت شود صرف نظر
نیستی صادق اگر در زیر تیغش پر زنی
خرگه لیلی به صحرای درونت کی زنند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸
از غمره تو ترک کند کسب رهزنی
زلفت به بت فکنده لباس برهمنی
زلفت به پیش خط تو خم گشته آنچنانک
خیره بتو جوان نگرد پیر منحنی
کبر و منی زسر بهل از خود سبک برآی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۶
ببینمت که در پی آزردن منی
تیغت بدست و بر سر عاشق نمیزنی
مستغنی است حسن تو از وصف این و آن
خورشید خود دلیل خود آمد بروشنی
در راه باد زلف پریشان چه میکنی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳
گو چه کم آیدت زسلطانی
گر عنان سوی ما بگردانی
شوکت سلطنت نیفزاید
دل درویش اگر برنجانی
گر دل و دین بباختم چه عجب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۳
محتسب چند ز کین شیشه ما میشکنی
شرم کن از می اگر رحم به ما مینکنی
دل ما شیشه ما عشق ازل باده او
حرم خاص خدا را ز چه رو میشکنی
تو که صد خیل گرفتار به یک مو داری
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۰
آفت دین و دل و فتنه هر مرد و زنی
آوخ ای غمزه جادو که چه پرمکر و فنی
سبحه زاهد و زنار مغان هر دو گسست
که نه زاهد دل و دین دارد و نه برهمنی
من کجا دعوی پرهیز کجا توبه کدام
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۹
ای دل به هرزه چند در این و آن زنی
خود را به بوی دانه بهر دام افکنی
آگه نهای که سوزدت از شعله بال و پر
پروانهوار خویش بهر شمع میزنی
تا کی هوای بوسه ز نوشینلبان شهر
[...]