کوری و باغ و شمع را بسکه لطیف و روشنی
شمع مدام شعله ای باغ تمام گلشنی
فیض دهی به کفر و دین کز در طره و جبین
پرتو سایه پروری سایه پرتو افکنی
وصل و فراق در بهم گرنه میسر از چه رو
روز و شب از تو من جدا تو شب و روز بامنی
ای خم زلف سحرزا گرنه مشعبدی چرا
موی ضعیف بر سری بند گران به گردنی
خط اگراین و آن ذقن چیست سرشک و آه من
بستن باد و چنبری سودن آب و هاونی
گندم خال چوآوری دانه هوش و دام دل
گشت خرد به خردلی، خرمن دین به ارزنی
یغما خود پرستیت گشت سمر به کفر و دین
وحدت شرک سوز را هم بت و هم برهمنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به زیبایی و لطافت عشق و عشقورزی را به تصویر میکشد. شاعر با استفاده از تصاویری از شمع، باغ و گل، به وابستگی و پیوند روحی بین عاشق و معشوق اشاره میکند. ضمن ابراز احساسات عمیق خود، تناقضات عشق را مانند وصل و فراق، روز و شب بیان میکند. شاعر همچنین به زیبایی ظاهری معشوق، به ویژه زلف و موی او اشاره میکند و میگوید که دلباختگی به این زیبایی، بار سنگینی بر دوش او است. در نهایت، او از وحدت و تناقض در عشق سخن میگوید و به همزمانی کفر و دین در عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیبایی و لطافت گلها در باغ و نور شمع شده است. شمعی که همواره روشن است، نمایانگر روشنایی و لطافت باغی پر از گلها میباشد. به طور کلی، این بیان هارمونی طبیعت و روشنایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: تو به همه افراد، چه مومن و چه کافر، نعمت و فیض میبخشی. زیبایی و روشنایی تو به قدری است که از کلاه و پیشانیات نور و سایه میتابد و همه را تحت تاثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وصل و جدایی به هم پیوستهاند و نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. پس چرا من هر روز و شب از تو دورم، در حالی که تو همیشه در بام من هستی؟
هوش مصنوعی: ای قامت باریک و زیبا، اگر تو معشوق من نیستی، پس چرا موی نازک و ضعیف تو بر گردن سنگین من افتاده است؟
هوش مصنوعی: اگر خطی بر چهره کسی باشد، چه فایدهای دارد؟ اشک و آه من را نمیتواند بپوشاند؛ مثل بستن یک بادکنک یا گود کردن زمین برای آب.
هوش مصنوعی: وقتی که دانههای گندم را جمع میکنی، نباید از فراموشی و کمیابی عقل و دل غافل شوی؛ زیرا در نهایت، ارزش دین و ایمان به چیزهای کوچک مشخص میشود.
هوش مصنوعی: خودخواهی تو باعث شد که به سمری از کفر و دین تبدیل شوی و وحدتطلبی که دینداری را میسوزاند، هم به بت تبدیل شد و هم به برهمن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی
می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند
ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی
مرد قمارخانهام عالم بیکرانهام
[...]
ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد
تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی
بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است
[...]
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
مهرگیاهِ عهد من تازهتر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
[...]
ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی
چند به شوخی و خوشی گِرد هلاک من تنی
وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم
خوب نهای تو آفتی، دوست نهای، تو دشمنی
بهر خدای دست را پیش از آستین مکش
[...]
دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی
تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی
نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را
هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.