گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای دل به هرزه چند در این و آن زنی

خود را به بوی دانه بهر دام افکنی

آگه نه‌ای که سوزدت از شعله بال و پر

پروانه‌وار خویش بهر شمع می‌زنی

تا کی هوای بوسه ز نوشین‌لبان شهر

بر زخم خویش از چه نمک می‌پراکنی

سوزیست بر سر تو ز شیرین چه کوهکن

نه بیستون که ریشه‌ات از تیشه می‌کَنی

مجنون شدی و محمل لیلی ندیده‌ای

چون کرم پیله گرد خود آخر چه می‌تنی

یوسف ندیده از چه زلیخا شدی به مصر

شیرین شنیده خسرو خوبان ارمنی

چون لن ترانی از جبل طور شد بلند

چندان کلیم بیهده در طوف ایمنی

بهر دونان مزن در دونان اگر ز حرص

قانع به خوشه باش که فارغ ز خرمنی

خاک در سرای مغانست کیمیا

چند ای حکیم لاف ز اکسیر می‌زنی

آشفته راست چشم به دست خدا و بس

از حاتم وز معن حکایت چه می‌کنی

ای پادشاه عرصه امکان امیر طوس

درویش خویش را ز نظر تا کی افکنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

درشرط ما نبود که با من تو این کنی

دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا

آگه نبوده‌ام که همی دانه افکنی

پنداشتم همی که دل از دوستی دهی

[...]

سنایی

ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی

در سر منی مکن که به ترکیب چون منی

آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک

او را کجا رسد سخن مایی و منی

از آهن مذهب معمور کرده باش

[...]

نصرالله منشی

ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی

در شرط تو نبود که با من تواین کنی

جمال‌الدین عبدالرزاق

از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی

وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی

زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ

آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی

مولانا

ای آسمان که بر سر ما چرخ می‌زنی

در عشق آفتاب تو همخرقه منی

والله که عاشقی و بگویم نشان عشق

بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی

از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه