گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

روز نخواهد آمدن چون شب ما به روشنی

بیهده نوبتی چرا نوبت صبح میزنی

عقل به صبر می‌دهد پندم بی خبر که تو

رشته عقل میبری ریشه صبر میکنی

غمزه ترک راهزن عربد ساز کرده ای

توبه عهد و جام دل مستی جمله نشکنی

پرده میکشان دری روی به صومعه بنه

پرده ز کار زاهدان خواهی اگر برافکنی

سوخته داغ لیلیم کشته به غمزه سلمیم

آتش عشق را زند هر که رسید دامنی

کبر و منی ز حد بشد خیز بیار ساقیا

تا که رهم ز ما و من ز آن می کهنه یک منی

آشفته گر نگار ما پرده ز چهره برکشد

هر سر کوی و برزنی گردد طور ایمنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی

غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی

می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند

ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی

مرد قمارخانه‌ام عالم بی‌کرانه‌ام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی

زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی

بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد

تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی

بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است

[...]

سعدی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی

مهرگیاهِ عهد من تازه‌تر است هر زمان

ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی

کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی

چند به شوخی و خوشی گِرد هلاک من تنی

وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم

خوب نه‌ای تو آفتی، دوست نه‌ای، تو دشمنی

بهر خدای دست را پیش از آستین مکش

[...]

کمال خجندی

دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی

تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی

نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را

هر طرفی که می‌روی من به تو و تو با منی

ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه