روز نخواهد آمدن چون شب ما به روشنی
بیهده نوبتی چرا نوبت صبح میزنی
عقل به صبر میدهد پندم بی خبر که تو
رشته عقل میبری ریشه صبر میکنی
غمزه ترک راهزن عربد ساز کرده ای
توبه عهد و جام دل مستی جمله نشکنی
پرده میکشان دری روی به صومعه بنه
پرده ز کار زاهدان خواهی اگر برافکنی
سوخته داغ لیلیم کشته به غمزه سلمیم
آتش عشق را زند هر که رسید دامنی
کبر و منی ز حد بشد خیز بیار ساقیا
تا که رهم ز ما و من ز آن می کهنه یک منی
آشفته گر نگار ما پرده ز چهره برکشد
هر سر کوی و برزنی گردد طور ایمنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به موضوعاتی مانند انتظار بیداری و روشنی پرداخته و میگوید که شب همچنان ادامه دارد و امید به صبح بیهوده است. او به عقل و صبر اشاره میکند و از مشکلات ناشی از عشق و غم سخن میگوید. غمزه و زیبایی معشوقهاش را به عنوان عامل درد و رنج معرفی میکند. همچنین، شاعر دعوت به رهایی از خودخواهی و کبر میکند و از ساقی میخواهد تا او را از وابستگی به دنیا رها کند. در نهایت، به زیبایی و خطر عشق اشاره میکند و میگوید که اگر زیبایی خود را نمایان کند، همه چیز در محیط خود مراقب خواهد شد.
هوش مصنوعی: روز جدیدی نخواهد آمد چون شب ما، پس چرا بیهوده منتظر روشنایی صبح هستی؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که عقل به من نصیحت میکند که صبر داشته باشم، اما من بیخبر از آن، تحت تأثیر تو قرار گرفتهام و در واقع تو با کارهایت عقل من را تحت کنترل خود قرار میدهی و ریشههای صبر را در من تضعیف میکنی.
هوش مصنوعی: با ناز و نازکی که از خود نشان میدهی، دلها را به آرزوی خود راهزن کردهای. هرچند که به عهد و پیمان خود وفادار نیستی، اما هنوز میتوانی باعث شگفتی و نشستن جام دل را بر زمین کنی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی پردهی زاهدان را کنار بزنی و واقعیات را ببینی، ابتدا پرده را از روی در برکن و به دنیای حقیقت و تجربههای معنوی وارد شو.
هوش مصنوعی: عاشقانی که به دلباختگی افتادهاند، با اشارههای ظریف و بازیگوشانه معشوق، دچار سوز و گداز میشوند. هر کسی که با عشق و دلبستگی به معشوق نزدیک میشود، شعلههای عشق در دلش روشن میشود و این آتش نمیتواند خاموش شود.
هوش مصنوعی: غرور و خودشيفتگی دیگر از حد گذشته است. بیا ساقی، تا مرا از این خودخواهی رهایی بخشی. این شراب کهنه، مرا به یاد "من" بودن میاندازد.
هوش مصنوعی: اگر معشوق ما پرده از چهرهاش بردارد و خود را نمایان کند، هر گوشهای از کوی و برزن به محل امنی تبدیل میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی
می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند
ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی
مرد قمارخانهام عالم بیکرانهام
[...]
ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد
تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی
بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است
[...]
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
مهرگیاهِ عهد من تازهتر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
[...]
ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی
چند به شوخی و خوشی گِرد هلاک من تنی
وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم
خوب نهای تو آفتی، دوست نهای، تو دشمنی
بهر خدای دست را پیش از آستین مکش
[...]
دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی
تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی
نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را
هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.