روز نخواهد آمدن چون شب ما به روشنی
بیهده نوبتی چرا نوبت صبح میزنی
عقل به صبر میدهد پندم بی خبر که تو
رشته عقل میبری ریشه صبر میکنی
غمزه ترک راهزن عربد ساز کرده ای
توبه عهد و جام دل مستی جمله نشکنی
پرده میکشان دری روی به صومعه بنه
پرده ز کار زاهدان خواهی اگر برافکنی
سوخته داغ لیلیم کشته به غمزه سلمیم
آتش عشق را زند هر که رسید دامنی
کبر و منی ز حد بشد خیز بیار ساقیا
تا که رهم ز ما و من ز آن می کهنه یک منی
آشفته گر نگار ما پرده ز چهره برکشد
هر سر کوی و برزنی گردد طور ایمنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنک بخورد دم به دم سنگ جفای صدمنی
غم نخورد از آنک تو روی بر او ترش کنی
می چو در او عمل کند رقص کند بغل زند
ز آنک نهاد در بغل خاص عقیق معدنی
مرد قمارخانهام عالم بیکرانهام
[...]
ای که به روی چون سمن رشک بهار و سوسنی
زان قد همچو نارون سرو روان گلشنی
بر سر ارغوان و گل حسن تو خاک تیره کرد
تا تو به خوبی و صفا همبر آب روشنی
بی رخ و نخل دلکشت در دل و دیده من است
[...]
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
مهرگیاه عهد من تازهتر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
[...]
ای ز غبار خنگ تو یافته دیده روشنی
چند به شوخی و خوشی گرد هلاک من تنی
وه که ز شوق چون تویی دود بر آمد از دلم
خوب نه ای تو آفتی، دوست نه ای، تو دشمنی
بهر خدای دست را پیش از آستین مکش
[...]
دست ندارم از تو من گرچه زېایم افکنی
تیز ترم بدوستی گر همه تیغ میزنی
نیست ز هم مفارقت سابه و آفتاب را
هر طرفی که میروی من به تو و تو با منی
ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.