گنجور

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

چون سوز عشقت پایان ندارد

زان درد عاشق درمان ندارد

هرکو نگردد در عشق کافر

در دین عاشق ایمان ندارد

گر خون عاشق بی جرم ریزد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چو حسن روی او جلوه گری کرد

ز فکر دین و دل ما را بری کرد

دل و جان را بغارت داد عاشق

چو با سودای عشقش همسری کرد

بدین ماست مؤمن آنکه عمری

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

از ما سخن کشف و کرامات مپرسید

مستان خدا را ز مقامات مپرسید

با زاهد رعنا خبر از عشق مگوئید

از صوفی بی ذوق ز حالات مپرسید

غیر از خبر شاهد و میخانه و مطرب

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود

در عاشقی مگو که مرا اختیار بود

هر دم جمال تازه نماید بعاشقان

زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود

مست مدام جام وصال حبیب را

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

چون جمال دوست خود را جلوه داد

شورشی در جان مشتاقان فتاد

پر ز غوغا گشت آفاق جهان

تا که یاراز خانه پا بیرون نهاد

صد قیامت هر زمان شد آشکار

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

یارم چو ز رخ نقاب بگشود

اسرار دو کون فاش بنمود

یار است عیان بصورت کون

این نقش جهان نمود بی بود

شد نقش دوئی خیال احول

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

تا نقاب از مهر رویش دور شد

جمله ذرات غرق نور شد

حسن او در پرده ذرات کون

هم هویدا گشت و هم مستور شد

کعبه و مسجد ز رویش نور یافت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید

هر دم بمن از باب دگر یار درآید

جانا بدل پاک نظر کن رخ او بین

آئینه صافی چو همه روی نماید

اعمی نتواند که به بیند مه رویت

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

مهر رخسارت ز ذرات جهان پیدا بود

هر دو عالم در شعاع حسن او شیدا بود

پرتو حسنت عیان بینم ز ذرات جهان

مهر رخسار تو تابان از همه اشیا بود

مرغ جان عاشقان را در هوای وصل دوست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد

دل ز ایمان برگرفت و در پی زنار شد

از شراب عشق جانان جان ما چون گشت مست

از خیال زهد و هشیاری دلم بیزار شد

از شراب جام عشقم از ازل مست و خراب

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

چو خورشید جمالت روی بنمود

بدیدار تو جان و دل بیاسود

نمود از پرده هر ذره خورشید

چو یارم پرده از رخسار بگشود

ندارد خلق پیش ما وجودی

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

چو مهر جمال تو در جلوه بود

ز هر ذره نوعی دگر رو نمود

ز نور تجلی جهان محو شد

صبا چون ز روی تو پرده گشود

ز خورشید تابان برافکن نقاب

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

خوش وقت عاشقان که بمعشوق همبرند

در کوی عشق محرم اسرار دلبرند

دایم ببزم وصل که اغیار ره نیافت

با یار خود بعیش و طرب جام می خورند

مرغان عشق چون پرو بالی بهم زنند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

آن دلبر طناز نگوئی که کجا شد

از پیش من بیدل دیوانه چرا شد

چون مونس و غمخوار دل خسته ما بود

از بهر چه از خسته خود یار جداشد

جان و دل غم دیده دمی شاد نبودست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

حُسن رخسار تو چون میل نقابی می‌کند

جان چو زلف بی‌قرارت اضطرابی می‌کند

عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار

زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی می‌کند

گرنه شوریده‌ای دل این پریشانیت چیست

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

یارم اگر جمال نماید چه می شود

از رخ نقاب زلف گشاید چه می شود

دلبر اگر بکلبه احزان بیدلان

روزی بروی مهر درآید چه می شود

در بزم وصل گر بدهد بار عاشقان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود

در بزم وصل دوست دلم در حضور بود

ساقی چو داد باده به رندان می پرست

هر جرعه ز مشرب ما بحر نور بود

روزی که خلق مست می مختلف شدند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

حسن تو جلوه کرد و بعالم عیان شد

در جلوه جمال تو رویت نهان شد

آراست یار جلوه نام و نشان بخود

ناگه فکند رخت و دگر بی نشان شد

آئینه خواست یار که بیند جمال خویش

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

زان روز که روی تو مرا در نظر آمد

خورشید جهان در نظرم مختصر آمد

مشتاق لقا را چه خبر از بد و نیکست

چون مست می شوق ز خود بیخبر آمد

جان و دل سرگشته ما را بره وصل

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

هنوز هست جهان را به نیست مأوابود

که جانم از می عشق تو مست و شیدا بود

ببزم وصل چو ساقی شراب عشقم داد

کمینه جرعه جانم هزار دریا بود

چو دیده باز گشادم جمال رخسارت

[...]

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۳۶
sunny dark_mode