تا بکفر زلف تو جان مرا اقرار شد
دل ز ایمان برگرفت و در پی زنار شد
از شراب عشق جانان جان ما چون گشت مست
از خیال زهد و هشیاری دلم بیزار شد
از شراب جام عشقم از ازل مست و خراب
من ازاین مستی نخواهم تا ابد هشیار شد
می نگنجد در جهان جانم ز شادی و نشاط
تا غم عشق تو ما را مونس و غمخوار شد
تا دلم خو با جفای عشق جانان کرده است
در وفای عشق او جان و دلم ایثار شد
تاز لذات دو عالم نگذری مردانه وار
کی توان کی، از لقای دوست برخوردار شد
شد اسیری فارغ و آزاده از دنیا و دین
تا ببزم عشق جانان جان ما را بار شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از احساسات عمیق و تاثیرگذار عشق سخن میگوید. او بیان میکند که به خاطر زیبایی و جاذبه معشوق، ایمانش را از دست داده و به عشق روی آورده است. شراب عشق او را مست کرده و از زهد و هشیاری دور کرده است. او از این مستی خوشنود است و نمیخواهد که هرگز هشیار شود. دل او پر از شادی و نشاط است و عشق معشوقش تنها مونس و همدم اوست. او برای عشق جانان خود آماده فداکاری است و بر این باور است که برای رسیدن به لذتهای واقعی باید دل به عشق سپرد. در نهایت، او خود را آزاد و رها از قید و بندهای دنیا میبیند و عشق را به عنوان بزرگترین نعمت زندگیاش میشناسد.
هوش مصنوعی: زلف تو باعث شده که جان من به کفر اعتراف کند و دل من از ایمان فاصله گرفته و به دنبال زنجیری گشته که به تو مربوط میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که جان ما از عشق معشوق سرشار شد و مست شدیم، دیگر از افکار زاهدانه و آگاهی دوری جستم و دلم از آنها دلزده شد.
هوش مصنوعی: من از ابتدای عشق، با شراب عشق به شدت مست و خراب بودهام و از این حالت مستی هرگز نخواهم خواست که تا ابد هوشیار شوم.
هوش مصنوعی: وجود من از شادی و نشاط در این دنیا جا نمیگیرد، چون غم عشق تو به ما همراهی و دلداری میدهد.
هوش مصنوعی: دل من با بیوفایی عشق محبوب آشنا شده است و در راه عشق او، جان و دل خود را فدای او کردهام.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از لذتهای این دو جهان بهرهمند شوی، باید با شهامت و مردانگی از آنها بگذری. در غیر این صورت، نمیتوانی به ملاقات دوست و دریافت نعمتهای او نائل شوی.
هوش مصنوعی: شخصی در زندگیاش از قید و بندهای دنیایی و مذهبی رها شده و به آزادی دست یافته است، و اکنون در حال تجربه عشق معشوق خود است که جان او را پر از شوق و محبت کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شیدگانی سهمگین کولنگ و بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد
وان دهان کز کوچکی نقطه پرگار بود
از فراخی باز همچون دایره پرگار شد
زلف مشک افشان او بر ماه چون زنجیر بود
[...]
این جهان میسوخت تا از زخم تیغ افگار شد
وان سگی میکرد تا از بیلکی مردار شد
ای بسا تن کوزدست خویشتن در خاک خفت
وی بسا سر کوبپای خویشتن بردار شد
ْآنکه چشمی پر گهر از گریه چونپیکاننمود
با دهانی پر ز خون از خنده چون سوفار شد
[...]
فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد
خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد
در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب
گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد
روزگاری ناکشیده محنت هجران تو
[...]
تا به سودای تو دل را عشق و همّت یار شد
نقد جان بر کف نهاد و بر سر بازار شد
ما ز دام خویشتن بینی به کلّی رسته ایم
وای بر مرغی که صید حلقهٔ پندار شد
از گلستان جمالت اهل معنی را چه سود
[...]
بهر خونریز من از خواب صبوی یار شد
ساقیا می ده که بخت خفته ام بیدار شد
یوسف مصری یکی هم از خریداران تست
او نه بهر خود فروشی بر سر بازار شد
کفر زلفت در دلم از بسکه قلاب افکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.