چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عاشقی مگو که مرا اختیار بود
هر دم جمال تازه نماید بعاشقان
زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود
مست مدام جام وصال حبیب را
باکار و بار دنیی و عقبی چه کار بود
تا بسته ام بعشق تو زنار بیخودی
مارانه کفر و دین ونه ناموس و عاربود
روزی که از شراب و ز ساغر نبود نام
جانم ز جام وصل تو مست و خمار بود
جایی که جمله خلق جهان غرق حیرتند
ما را بیار عشرت و بوس و کنار بود
کس را ز حالت تو اسیری خبر کجاست
ورنه بخاک پای تو سرها نثار بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره عشق و حالتی است که عاشق در آن به سر میبرد. شاعر بیان میکند که از ابتدای خلقت نصیب او عشق یار بوده و در عشق هیچ اختیاری ندارد. او با اشاره به زیباییهای معشوق، بیان میکند که این زیباییها همواره تازه و تاثیرگذار هستند. شاعر به مستی ناشی از وصال محبوب اشاره میکند و این مستی را برتر از هر کاری در دنیا میداند. همچنین، او به عشقش و حالت بیخودیاش اشاره میکند و میگوید که در دنیای مملو از حیرت، او تنها به عشق و نزدیکی به معشوق فکر میکند. در نهایت، شاعر در قالبی از اشعار عاطفی، به قدرت عشق و تاثیری که بر انسانها دارد، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از آغاز، سرنوشت ما عشق یار بوده است؛ پس در مورد عاشقی، حرف نزنید که من خودم اختیاری در این زمینه ندارم.
هوش مصنوعی: هر لحظه، زیبایی جدیدی خود را به عاشقان نشان میدهد، چون جلوههای چهرهاش بینهایت و فراوان است.
هوش مصنوعی: شخصی که همواره تحت تأثیر عشق و جذبه معشوق است، نیازی به مشغلههای دنیوی و امور آخرت ندارد. او در غرق شدن در این عشق، از دیگر مسائل زندگی غافل شده است.
هوش مصنوعی: من به عشق تو همچون زنجیری از بیخودی بستهام که نه به کفر و دین فکر میکنم و نه به ناموس و وابستگی.
هوش مصنوعی: روزی که مستی و شلوغی ناشی از شراب و لیوان نبود، نام جانم از سرخوشی وصال تو پر شده بود و در حالتی شبیه به مستی و گنگی به سر میبردم.
هوش مصنوعی: در جایی که تمام موجودات عالم در شگفتی غرق هستند، ما را به خوشی و لذت و بوسیدن و در آغوش گرفتن بیاور.
هوش مصنوعی: هیچکس از حال اسارت تو باخبر نیست، وگرنه مردم به پای تو سر مینهند و فدای تو میشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن روزگار کو که مرا یار یار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
[...]
از گلبن زمانه مرا بهره خار بود
وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
اکنون چه راحتست درین دور زندگی
چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
از حادثات دهر و جفاهای روزگار
[...]
زین باغ بسکه بیثمری آشکاربود
دست دعای ما همه برگ چنار بود
دفدیم مغزل فلک و سحر بافیاش
یک رفت وآمد نفسش پود وتار بود
خلقی بهکارگاه جسد عرضه داد و رفت
[...]
تا دست شانه در شکن زلف یار بود
روزم ز رشگ تیره چو شبهای تار بود
گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل
پیوسته دست و دیده ما در نگار بود
وحشت تمام رفت ز یاد غزالها
[...]
امشب که دل در آتش آن گلعذار بود
هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود
غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد
چشمی که داشتم به ره انتظار بود
محرومی وصال همین در فراق نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.