گنجور

 
اسیری لاهیجی

مهر رخسارت ز ذرات جهان پیدا بود

هر دو عالم در شعاع حسن او شیدا بود

پرتو حسنت عیان بینم ز ذرات جهان

مهر رخسار تو تابان از همه اشیا بود

مرغ جان عاشقان را در هوای وصل دوست

آشیان بی نشانی منزل و مأوا بود

قرب جانان جنت جان است و بعدش دوزخ است

روضه دل روی یار و قامتش طوبی بود

ای دل ار جویی وصال او ز هستی نیست شو

در میانه مائی ما چون حجاب ما بود

هر دلی کو واله حیران حسن یار شد

از غم دنیا و دین آزاد و ناپروا بود

با خیال زلف و رویت جان مشتاق لقا

از غم و فکر دو عالم بی سرو سودا بود

از کمال حسن رخسار تو آمد بی نظیر

در ملاحت شاهد روی تو بی همتا بود

هرکه مست و بیخبر شد از شراب وصل یار

چون اسیری در جهان سرحلقه غوغا بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode