گنجور

 
اسیری لاهیجی

تا نقاب از مهر رویش دور شد

جمله ذرات غرق نور شد

حسن او در پرده ذرات کون

هم هویدا گشت و هم مستور شد

کعبه و مسجد ز رویش نور یافت

وز لب او میکده معمور شد

بود چشمش فتنه عالم ولی

غمزه او زاد فی الطنبور شد

قابل دیدار جانان کی شود

هرکه او جویای خلد و حور شد

از شراب لعل ساقی جان و دل

گه چو چشمش مست وگه مخمور شد

از غم دنیا و دین دل باز رست

تا بدیدار تو جان مسرور شد

از جفای ترک چشم فتنه جو

جمله عالم پر زشرو شور شد

دید عالم را اسیری پر زخود

از لباس بود خود چون عور شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode