گنجور

 
اسیری لاهیجی

زان پیشتر که کون و مکان را ظهور بود

در بزم وصل دوست دلم در حضور بود

ساقی چو داد باده به رندان می پرست

هر جرعه ز مشرب ما بحر نور بود

روزی که خلق مست می مختلف شدند

مستی جان ما ز شراب طهور بود

با روی جان فروز وقد دلربای تو

میلی بحور و جنت و طوبی قصور بود

حیران حسن یار چنانم که از ازل

از هست و نیست جان و دلم را نفور بود

عاشق براه عشق به تسلیم پا نهاد

ورنه خیال عشق تو از عقل دور بود

نام و نشان غیر اسیری بهردو کون

نگذاشت زانکه یار بغایت غیور بود