گنجور

 
اسیری لاهیجی

هنوز هست جهان را به نیست مأوابود

که جانم از می عشق تو مست و شیدا بود

ببزم وصل چو ساقی شراب عشقم داد

کمینه جرعه جانم هزار دریا بود

چو دیده باز گشادم جمال رخسارت

چو آفتاب ز ذرات کون پیدا بود

دمی که حسن تو پیدا نبود از عالم

جهان در آینه روی تو هویدا بود

اگر چه مظهر حسن تو گشته جمله جهان

ولی جمال تو پیدا بصورت ما بود

به ملک لم یزلی پیشتر ز کون و مکان

چه عیش ها که ز وصلت مرا مهیا بود

چو مست شوق جمال تو بود جان و دلم

ز طعنه های رقیبان مرا چه پروا بود

چه التفات بگفتار منکران لقا

مرا که دیده جانم بدوست بینا بود

ازآنکه جان اسیری سعادتی دارد

همیشه دولت وصل تواش تمنا بود