هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید
هر دم بمن از باب دگر یار درآید
جانا بدل پاک نظر کن رخ او بین
آئینه صافی چو همه روی نماید
اعمی نتواند که به بیند مه رویت
جز دیده بینا بجمال تو نشاید
از تاب جمال تو شود محو دو عالم
چون روی تو از پرده پندار برآید
جز غمزه جادوی تو جان و دل و(د)ینم
ای شوخ جفا پیشه نگویی که رباید
چندانکه بجانم غم عشق تو فزون است
شادی دل عاشق دیوانه فزاید
عاشق چه کند گر نکند جامه بصد چاک
مطرب چو سرود غم عشق تو سراید
راضی به قضا باش و ز غم فارغ واز او
زیرا غم و شادی جهان هیچ نپاید
از دام بلا جان اسیری شود آزاد
زان زلف معنبر چو گره باز گشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و عشق میپردازد و میگوید هر لحظه معشوقش به شکل جدیدی نمایان میشود. او از طرف دیگری به دیدن چهرهاش تأکید میکند و بیان میکند که فقط از راه چشمهای بینا میتوان زیبایی او را دید. عشق او، جهانی را تحت تأثیر قرار میدهد و جدایی از این زیبایی برای عاشق غیرممکن است. شاعر احساسات خود را درگیر غم و شادی عشق میداند و میگوید حتی اگر به خاطر عشقش به شدت ناراحت باشد، شادی و زندگی او ادامه دارد. او در نهایت تأکید میکند که باید به تقدیر راضی بود، زیرا غم و شادی در زندگی پایدار نیستند.
هوش مصنوعی: هر لحظه که تو بروی، چهرهی تازهای به نمایش درمیآید و هر لحظه که بگذرد، یاری دیگر در درونم آشکار میشود.
هوش مصنوعی: ای جانا، به چهرهی او با دقت نگاه کن که همچون آینهای صاف و بینقص، تمام زیباییهایش را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: کسی که نابینا باشد، نمیتواند زیبایی چهره تو را ببیند، زیرا تنها با چشم سالم میتوان زیبایی تو را درک کرد.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو بر همگان روشن شود، هر دو جهان تحت تاثیر آن زیبایی محو و ناپدید خواهند شد.
هوش مصنوعی: به جز نگاه فریبنده تو، جان و دل و ایمانم تحت تاثیر قرار گرفته است. ای معشوق زود رنج، به من نگویید که شما این احساسات را از من میگیرید.
هوش مصنوعی: هرچقدر که غم عشق تو بر جانم سنگینی میکند، شادی دل عاشق دیوانه بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: عاشق چه کار کند اگر معشوق به ندای دلش پاسخ ندهد، وقتی که نوازنده آهنگی درباره غم عاشقی او میخواند.
هوش مصنوعی: بهخوشی قضا و سرنوشت را بپذیر و از غمها دوری کن، زیرا نه غم و نه شادی در این دنیا پایدار نیستند.
هوش مصنوعی: چنانچه انسانی از گرفتاری و مشکلات رهایی یابد، مانند اینکه گرهای که به سختی بسته شده بود، به آسانی و با زیبایی باز شود و این آزادی به سبب زیبایی و جذابیت او باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندی که امیر ما باز آید پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید
باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
[...]
بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید
کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی
آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر
[...]
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید
ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.